Chapter 11

433 123 5
                                    


آهی از سر درموندگی کشید و با حرص بالش سفید و نرمی که روی تخت دقیقا جلوی پاش قرار داشت رو به عقب پرتاب کرد طوری که بالش بیچاره دقیقا از وسط اتاق سر در اورد..

تقریبا شش ساعت از بودنش اینجا میگذشت و اون برای خارج شدن از این خونه تمام تلاشش رو کرده بود اما تنها نتیجه ای که گرفته بود یه بدن خسته و گرسنه و دستهای زخمی ای بود که به خاطر ور رفتن با در و پنجره های لعنتی به اون روز در اومده بودن..
نگاهش رو غذاهایی که کریس براش آورده بود میخ شده بود...

با وجود اینکه صدای التماس شکمش رو به وضوح میشنید باز هم غرورش اجازه نمیداد به اونا لب بزنه.. با حرص موهاشو چنگ زد و مسیر نگاهش رو تغییر داد..
ای کاش میشد از اینجا میرفت اما قفل های این عمارت انگار قصد راه اومدن باهاش رو نداشتن.. فحشی زیر لب نثارشون کرد و البته یه نفرین ویژه هم تقدیم صاحبشون..

اون کریس لعنتی با چه عقلی آورده بودش اونجا؟ هدفش چی میتونست باشه و چرا بهش کمک میکرد وقتی سوهو آشکارا میدونست، ازش متنفره؟
انقدر تو این مدت به این موضوع فکر کرده بود که مغزش از کار افتاده بود..
جنین وار روی تخت دراز کشید..
تعداد دفعاتی که تو این عمارت روی همین تخت اینطوری تو خودش جمع شده بود زیاد بود.. یادش نمیومد چند بار...
یکی از دلایل بیزاریش از این کاخ بی شک خاطراتی بود که کریس وو براش ساخته بود..

"-من.. عاشقتم.."

صدای خودش تو سرش پیچید... چشمهاش رو روی هم فشار داد اما این کارش فقط باعث شد تصویری از چند سال پیش خودش و کریسی که انگار یه دنیا با شخصیت الآنش فاصله داشت براش نقش ببنده..
کریسی که با اون نگاه سرد و گستاخ در مقابل اعترافهای صادقانه ش فقط پوزخند تحویلش میداد..

اون شیطان قبلا براش مثل یه اسطوره بود.. یه اسطوره ی سخت و سنگی که انقدر قوی بود که میتونست به هر چیزی برسه.. برخلاف خودش.. کریس یه تندیس ستودنی بود و سوهو طوری عاشق و دلباخته ش بود که رد شدن های تحقیر آمیزش از جانب اون براش ذره ای مهم نبود..
شاید کارهای الان کریس اگه تو گذشته انجام میشد سوهو رو از خوشحالی سکته میداد ولی الان فقط حالش رو بهم میزد و کلافه ش میکرد..
کلافگی رو دوست نداشت..

-اون غذا رو آوردم که بخوریش..
با صدایی که مسلما متعلق به کسی جز اون شیطان نبود برای چند لحظه بهش چشم دوخت..
یه ظرف کوچیک تو دستش بود..
خیلی بهش نگاه نکرد و با چرخوندن سرش دوباره به همون نقطه ی قبلی خیره شد اما میتونست متوجه نزدیک شدنش بشه..

-با کی داری لج میکنی؟
کریس با جدیت پرسید و سوهو قیافه ی تخسی به خودش گرفت..

-مطمئن باش با تو لج نمیکنم..
در جواب لحن آروم کریس با عصبانیت غرید و کریس نفسش رو خسته بیرون داد.. سوهو واقعا میخواست دیوونه ش کنه..

✮⊰ GorGeous ⊱✮حيث تعيش القصص. اكتشف الآن