Chapter 46

181 62 4
                                    


از اونجا که حالش چندان بد نبود بهش اجازه دادن زود از اون محیط منفور خارج بشه. نمیدونست مشکل قلبش چیه و دکترها هم در کمال تعجبرگفته بودن هیچ علامت و نشونه ای از مشکل وجود نداره! اما دردی که دیشب تا مرز از حال بردنش داشت یه چیز عادی نبود و این براش نگران کننده به نظر میومد. چون قبلا هم از این دردهای گاه و بی گاه داشت.. هر چند مقدارشون خیلی کمتر بود.

به همراه چانیول توی ماشین نشسته بود و در حالی که پیشونیش رو به شیشه چسبونده بود و چشم به خیابون دوخته بود به حرف هایی که چان توی بیمارستان بهش زده بود فکر میکرد.

بعد از ترخیصش چان دیگه سر هیچ صحبتی رو باز نکرده بود.. انگار لطف کرده بود و بهش فضایی برای کنار اومدن با عواطف خودش و اوامری که اون فرموده بود داده بود. هیچ ایده ای راجع به اینکه تو این شرایط باید چیکار کنه نداشت. راستش... میدونست چانیول داره نهایت خودخواهی رو بهش اعمال میکنه ولی اینکه مثل گذشته باهم خوب باشن هم خیلی وسوسه انگیز بود.. حتی اگه دیگه امکانش وجود نداشت.

هرچند انگار برای چان غیر ممکن معنی ای نداشت. زیر چشمی به نیم رخ جدیش نگاهی انداخت و به سرعت چشمهاش رو روی نقطه ی قبلی از شیشه ی دودی پنجره برگردوند.

-من.. میخوام برم پیش لوهان.. بهش گفتم.. لطف میکنی...

-باشه.

بالاخره با صدایی که بخاطر حرف نزدن زیاد گرفته بود سکوت رو شکست ولی چانیول اجازه تموم کردن جمله ش رو بهش نداد و با لحن تلخی موافقت ظاهریش رو اعلام کرد و پسر کوچیکتر، با این که حق رو به خودش میداد اما با رفتار چانیول معذب شد و احساس کرد داره بی رحمانه رفتار میکنه.

احساسات لعنت شده ش دیگه واقعا احمق شده بودن و دست کمی از یه دشمن واقعی که قصد له کردنش رو داره نداشتن. دوباره به چانیول نگاه انداخت. این بار اخم پر رنگی رو روی پیشونیش دید اما واکنشی نشون نداد و فقط توی صندلی ماشین فرو رفت.

وقتی جلوی ساختمون بزرگ مسکونی رسیدن بالاخره از الیاف صندلی جدا شد و کمربندش رو باز کرد.

-ممنون.

زیر لب گفت و خواست در رو باز کنه که صدای مرد قد بلند متوقفش کرد.

-کی بر میگردی؟

در حالی که هنوز به روبه روش خیره بود پرسید. اخمش پاک شده بود اما حالت صورتش چندان ملایم به نظر نمیرسید و روی فعل برگشتن هم تاکید پر رنگی کرد. بکهیون لبهاش رو توی دهنش کشید و سعی کرد فکر کنه..

-جدا نمیدونم. اما نگران نباش.. راهی جز برگشتن پیشت ندارم.

چانیول با کنایه ای که بهش زد سرش رو چرخوند و با ابروهایی که گرهشون از قبل هم واضح تر شده بود بهش خیره شد اما اون در رو باز کرد و پیاده شد. همیشه که چان نباید قلب اون رو میخراشید.

✮⊰ GorGeous ⊱✮Où les histoires vivent. Découvrez maintenant