کیونگسو با نگرانی توی کریدور راه می رفت و شماره ی بکهیون رو می گرفت اما الان حدوداً سه ساعتی بود که بک جواب گوشیش رو نمی داد و در واقع تلفنش خاموش بود ...
کارکنان آشپزخونه هم همه خبر داشتن که رئیس بیون قراره یه تولد اساسی برای سرآشپز پارک بگیره و بدون هماهنگی با کیونگ و بی توجه به عدم حضور بکهیون ، یک ساعت قبل چان رو از آشپزخونه بیرون برده بودن و جشن رو شروع کرده بودن .
اما چانیول گرچه می گفت و می خندید و به خاطر سورپرایز بکهیون خیلی خوشحال بود اما همش منتظر بود تا خودش بیاد و همکاراش انقد مشغول شوخی و خنده باهاش بودن که مهلت نمی دادن چانیول حتی یه زنگ به بکهیون بزنه .
جونگین همون طور که مشغول نگاه کردن به اطراف بود ، یکم از شامپاین توی گلسش رو مزه کرد و هرچه قدر نگاهش رو بین جمعیت چرخوند ، کیونگسو رو ندید .
به همین خاطر ضربه ای به شونه ی چان که کنارش ایستاده بود زد و پرسید : چان میگم کیونگ رو ندیدی؟_ نه ... از اول مهمونی نه اونو دیدم نه بکهیونو .
_ ولی عجب دوست پسری داری ها ! ببین چه تولد خفنی برات گرفته ... این همه سال تو هتل های مختلف بودی ولی هیچ سالی همچین تولدی نداشتی !
چان در حالی که با بی حوصلگی و در حالی که به افراد حاضر توی دنس فلور نگاه می کرد ، با نوک کفش هاش دوتا ضربه ی آروم به پارکت کف سالن زد و گفت : چه فایده وقتی خودش این جا نیست ؟ بدون حضور بکهیون هیچی به چشمم قشنگ نمیاد !
_ آیگووو ... ببین پسره ی نیم وجبی چطوری خودشو تو دل رفیق احمقمون جا کرده ... ببینم بهش زنگ زدی ؟
_ آره همین چند دقیقه پیش ... ولی خاموش بود.
_ نگران نباش احتمالاً شارژ گوشیش خالی شده .
هر دوشون یکم دیگه به جمعیت رقصنده نگاه کردن و با ضربه ای که به شونه ی جونگین خورد ، برگشت و بالاخره کیونگسو رو دید اما قبل از این که ابراز خوشحالی کنه ، کیونگ با لحنی که اصلاً خوشحال به نظر نمی رسید گفت : جون ... میشه چند لحظه بیای ؟ می خوام باهات صحبت کنم .
چانیول با تعجب بهشون نگاه کرد و جونگین هم وقتی داشت پشت سر کیونگ می رفت ، به نشونه ی این که نمی دونه چه خبره ، برای چان شونه هاشو بالا برد .
کیونگ ، جونگین رو به سمت یه قسمت نسبتاً خلوت کشید و با چشم هایی که ازشون نگرانی می بارید گفت : گوشی بکهیون خاموشه ...
جونگین با بیخیالی جواب داد : آره می دونم ... چان همین چند دقیقه پیش بهش زنگ زد ... احتمالاً باطری خالی کرده .
کیونگسو با کلافگی پوست لبش رو جوید و در حالی که بین موهاش دست میکشید ، گفت : ساعت 4 که بهش زنگ زدم ، گفت داره کراوات می بنده و نهایتاً 40 دقیقه ی دیگه می رسه هتل ، ولی الان نه رسیده و نه گوشیش رو جواب می ده ...
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...