🎠پارت چهل و هشتم🎠

2.6K 552 84
                                    

وقتی که کیونگ با اخم محسوسی صورتش رو برگردوند ، جونگین به خودش اومد و هوفی کشید . با عصبانیت دستکش هاش رو از دستش خارج کرد و روی کانتر پرتشون کرد و بعد از برداشتن سینی حاوی گوشت های برش خورده ، از آشپزخونه خارج شد .

صندل های تابستونیش رو پوشید و به سمت باربیکیو رفت . کیونگسو به محض دیدنش از منقل فاصله گرفت و به سمت آلاچیق رفت ... حتی منتظر نشد جونگین یک کلمه باهاش حرف بزنه .

جونگین بی حوصله گوشت ها رو گریل کرد و بعد از تزیین مختصر بشقاب ها به سمت آلاچیق رفت . مادر جان با هیجان به شاهکارهای کوچولوی جونگین نگاه کرد و گفت : حتی از نحوه ی تزیین بشقاب ها میشه فهمید که آشپز حرفه ای هستین ... راستی ماریا کجاست ؟

جونگین لبخند کم جونی زد جواب داد : رفت توی اتاقش ولی به من چیزی نگفت .

بعد از گفتن این حرف کنار کیونگسو نشست . مادر جان خیلی عادی گفت : امروز بعد از ظهر عصرونه زیاد خورد ... احتمالا اشتها نداشته .

همه تو سکوت مشغول غذا خوردن شدن و گاهی اوقات هم جان و بکهیون باهم همکلام می شدن .

بعد از این که شامشون رو خوردن ، جان با هیجان گفت : بچه ها موافقین گیتارمو بیارم و براتون آهنگ بخونم ؟

پدر و مادرش و چانیول و بکهیون با خوش حالی موافقت کردن اما کیونگسو در حالی که گرفتگی چهره ش به وضوح مشخص بود ، لبخند بی جونی زد و گفت : من واقعا متأسفم ... امروز خیلی راه رفتم و خسته شدم . اجازه دارم جمع رو ترک کنم و برم و کمی استراحت کنم ؟

پدر جان تو روش لبخندی پاشید و گفت : برو پسرم ... از چهره ت داره خستگی می باره .

کیونگ به سختی لبخند زد و شب بخیر گفت و به سمت خونه رفت .

جان چند لحظه بعد با گیتارش برگشت و مشغول خوندن یه آهنگ به زبان پرتغالی ، که زبان مادریش بود ، شد . در حین خوندن آهنگ چانیول از گوشه ی چشم نگاهی به جونگین کرد که با سر پایین افتاده مشغول بازی کردن با نوک انگشت هاشه ... سرشو جلو برد و خیلی آروم در گوش جونگین گفت : برو پیش کیونگسو ... نمی دونم باز چه گندی زدی ولی بهتره هر چه زودتر از دلش در بیاری ...

جونگین چند ثانیه خیره به چانیول نگاه کرد و بعد از این که جان آهنگش رو تموم کرد ، اونم شب بخیر گفت و به سمت خونه رفت ... اما شب نشینی جان با پدر و مادر و مهموناش قرار بود تا نیمه های شب ادامه داشته باشه .

جونگین از پله ها بالا رفت و با احتمال این که کیونگسو خواب باشه ، در رو به آرومی باز کرد و جسم کوچیک کیونگ رو که تو خودش جمع شده بود ؛ روی تخت پیدا کرد ... با ناراحتی چند لحظه بهش نگاه کرد و بعد به سمت کمد رفت و پیراهنش رو با یه تیشرت مشکی و شلوار جینش رو با یه شلوارک توسی تعویض کرد .

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Onde histórias criam vida. Descubra agora