🎠پارت سی و هفتم🎠

3.2K 611 59
                                    

لباساش رو عوض کرد و بعد از خشک کردن موهاش با یه حوله ی کوچیک روی تخت دراز کشید . قلبش هنوزم آروم نشده بود ... شاید اگه می خواست بین حسای خوبی که تا حالا تجربه کرده یکیو انتخاب کنه ، مطمئناً همین حسی بود که چند دقیقه قبل تجربه ش کرده بود ... حتی اون روزی هم که اولین ستاره ی میشلنش رو گرفته بود همچین حسی نداشت ...
یا شاید روزی که دومیش رو گرفته بود ... یا شاید سومی !

خیره به در حمام بود ... صدای آب قطع شد و چند لحظه بعد بکهیون بیرون اومد . تلو تلو خوران به سمت کمد رفت . همون طور که نگاه خیره ی چان که تو فاصله ی نیم متری ازش روی تخت دراز کشیده بود روش بود ، در کمدو باز کرد و گیج پشت سرشو خاروند .

تیشرت و شلوار و لباس زیری بیرون کشید و روی تخت انداخت . بدون توجه به چیزی لبه های پایین تیشرت خیسشو گرفت و از سرش بیرون کشیدش .

چان لبخندی به جای بال هاش (!) که اون دفعه دنیل لمسشون کرده بود زد اما وقتی که بک بی توجه و درست روبروی صورت چان ، شلوارش رو هم از پاش خارج کرد ، لبخند رو لباش خشک شد و با چشمایی که هر کدوم اندازه ی توپ پینگ پنگ شده بودن به صحنه ی روبروش خیره شد .

نمی تونست نگاه خیره شو از روی پاهای بی نقص و شیری رنگ بک بگیره . در حالی که حس یه منحرف تمام عیارو داشت ، با بی شرمی به این فکر می کرد که پر کردن رونای پُر بک با لاو مارکایی که ترکیبی از قرمز و بنفش باشن ، می تونه چطور باشه ؟

لحظه ی بعدی ، وقتی که دستای بک به سمت لباس زیرش رفتن و اونو از پاش خارج کردن ، چان تقریباً مرده بود . ^_^

و تیر خلاص درست لحظه ای بهش شلیک شد که بک بعد از یه مکث طولانی و در حالی که پشتش به چان بود ، خم شد تا لباس زیرشو بپوشه !

نفس چانیول تو سینه ش حبس شده بود و با چشمایی که به خاطر گشادی زیاد به سوزش افتاده بودن ، به باسن بکهیون نگاه می کرد .

وقتی بک با کلی لفت دادن لباس زیرشو پوشید ، چان نگاهشو کند و با تعجب به پایین تنه ی خودش دوختش ... خب اون حجم از تغییرات با توجه به حجم افکار منحرفانه تو ذهنش چیز عجیبی به نظر نمی رسید !

بک که بالاخره همه ی لباساشو پوشیده بود ؛ برگشت و سر تا پای چانو برنداز کرد و در حالی که مستی از لحنش می بارید ، با نیشخند گفت : حالت خیلی خرابه ها !

آروم زیر پتو خزید و پشتشو به چان کرد . چان با شرمندگی لب هاشو رو هم فشار داد و چشماشو بست . امیدوار بود بک فردا که از خواب بیدار میشه همه چیزو به خاطر داشته باشه به جز این یه تیکه ی کفتیو !

***

ب

کهیون جلوی آینه ایستاده بود و مشغول بستن کرواتش بود . این در حالی بود که نمی تونست وجود اون رد های بزرگ قرمز رنگو رو گردنش درک کنه ! و خب تعجبش این جا بیش تر میشد که اون لکه ها علاوه بر گردنش ، تمام سطح سینه و سرشونه هاشو هم پوشونده بودن ! و تازه دردناک هم بودن !!!

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now