🎠پارت چهلم🎠

4.2K 598 52
                                    

دو روز بود که بکهیون خونه ی چانیول بود و تقریباً تمام این دو روزو مشغول آه و ناله بود که چه قدر هیونگشو دوست داره و زندگی بدون اون چه قدر براش طاقت فرساعه !

این دو روزم کار خاصی هتل نداشت و صبح که چان می رفت ، تلویزیونو روشن می کرد و غذاهای اختصاصی ایی که دوست پسر سرآشپزش براش پخته بود تا پاپی کوچولو و لوسشو از این حالت غم زدگی خارج کنه ؛ جلوش می چید و مشغول خوردنش میشد و می دونست اگه یکی دو روز دیگه با همین فرمون پیش بره ، هیکل و سیکس پک های عزیزش که کلی واسه ساختشون زحمت کشیده بود به فنا میرن .

چانیولم تو این دو شب در حالی که حس می کرد داره سخت ترین امتحان زندگیشو می گذرونه ، سعی کرده بود پسر خوبی باشه و شبا با حسرت کنار بکهیون دراز میکشید و اجازه می داد دوست پسر غم زده ش تو بغلش آبغوره بگیره و دماغشو با جلوی پیراهنش پاک کنه ...

و البته که فحش دادن به کیونگ که مسبب تمام این اتفاقا بودو فراموش نمی کرد چون اگه اون عوضی نبود تا حالا چند بار کار دوست پسر سکسیشو ساخته بود و این آتیش کوفتی قلبشو خاموش کرده بود ! -_-

بک از مافین گردویی چانیول پَزِ توی بشقابش یه گاز گنده کند و در حالی که به جغد توی راز بقا که شباهت عجیبی به کیونگسو هیونگش داشت خیره بود ، تیکه ی گنده ی مافین تو دهنشو قورت داد و دماغشو بالا کشید تا از ریزش اشکاش جلوگیری کنه و گازه گند تری به مافین زد !

گوشیش کنار دستش ویبره رفت و با بی حوصلگی عین مار خزید و گوشیشو برداشت و نگاهی به پیامی کرد که روی صفحه بود .

با دیدن اسم کیونگسو ، چشماش چهار تا شد و روی مبل پرید و نشست و پیامو باز کرد :

" هنوزم ازت متنفرم و نبخشیدمت و مطمئن باش حالتو به خاطر گوه عظیمی که خوردی می گیرم و بهت می فهمونم همجنس گرایی یعنی چی (!) ولی از اون فرانک احمق شنیدم چه قدر به خاطرم نابود شدی . نابود شدنتو به هیچ ناحیه ی خاصی از بدنم نمی گیرما ولی احتیاجیم نیس انقدر از جلو چشمم گم شی ... کمتر گم شو و فردا برگرد خونه تا یه فکری به حال گندی که بالا اوردی بکنیم ! "

نیش بکهیون به اندازه ی شکاف لایه ی اوزون باز شد و با ذوق تایپ کرد :

" هیونگ عاشقتم ... "

چند لحظه بعد جواب گرفت :

" تو گوه خوردی ... برو عاشق همون چانیولِ عوضیِ لنگ درازِ گوش فیلیِ احمقِ پلی بوی باش ! "

بکهیون بلند خندید و چند تا ایموجی بوس و قلب برای هیونگش فرستاد ... و در حالی که حس می کرد شربت اشتها خورده ، چنگالشو تو کیک شکلاتی روبروش فرو برد و یه تیکه ی بزرگ ازشو تو دهنش گذاشت .

صدای در ورودی اومد و چانیول با کلی خرید توی دستش وارد شد . بک بدون این که شکلاتای پخش شده دور دهنشو پاک کنه ، به سمت چان دوید تا خبر عفوش توسط حاکم بزرگو به چان بده !

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin