🎠پارت شصت و یک ام🎠

1.3K 330 43
                                    

جونگین همون طور که چمدون مشترک خودش و کیونگسو رو توی سالن فرودگاه ICN سئول دنبال خودش می کشید ، پرسید : کیونگ به نظرت زشت نیست که ما روز کریسمس رسیدیم و داریم بدون این که هدیه ای خریده باشیم میریم خونتون ؟

کیونگ عینکش رو کمی روی چشمش جا به جا کرد و جواب داد : نه ... خانواده من به این چیزا اهمیت نمیدن .

جونگین متوقف شد و گفت : خانواده تو شاید اهمیت ندن ولی من باید اینقدر شعور داشته باشم که هدیه بخرم .

کیونگسو قبل از این که بتونه جلوی جونگین رو بگیره ، اون وارد یکی از غرفه های توی فرودگاه شده بود که وسایل تزیینی می فروختن .

کیونگسو هم نفسش رو رها کرد و وارد مغازه شد .
جونگین داشت با دقت بدنه ی یه گلدون چینی که حسابی ظریف بود رو برسی می کرد . کیونگ دستش رو روی بازوی جونگین گذاشت و گفت : واقعاً نیازی نیست چیزی بخری .

جونگین بی توجه به حرفش پشت گلدون رو وارسی کرد و پرسید : به نظرت قشنگه ؟

کیونگ به گلدون ها دقیق تر نگاه کرد ... اون واقعاً قشنگ بود و این نشون می داد جونگین چه سلیقه ی خوبی داره و این رو می شد از لباس هایی که می پوشید هم فهمید .

لبخند کم رنگی زد و گفت : آره خیلی قشنگه ولی قیمتش بالا به نظر می رسه .

جونگین هم جواب لبخندشو داد و گفت : اهمیتی نداره .

و بعد به سمت متصدی غرفه رفت تا هزینه شو پرداخت کنه .
بعد از خرید گلدون ، هر دو از فرودگاه خارج شدن . یکی از تاکسی دار هایی که جلوی فرودگاه بود ، به سمتشون اومد و چمدون جونگین رو از دستش گرفت و چون از در خروجی پروازهای خارجی بیرون اومده بودن گفت : آیگووو ... دوباره به کره خوش اومدین . سفر چه طور بود ؟

کیونگسو جواب داد : ممنون ... سفر نبودیم آجوشی . اون جا زندگی می کنیم .

_ پس دو برابر خوش اومدین .

جونگین که حدوداً ده سالی می شد به کره برنگشته بود ، با گیجی به اطرافش نگاه می کرد و متوجه شد کیونگسو کمی در مورد مقصد با راننده حرف زد .

کیونگ به سمتش اومد و بازوش رو کشید گفت : بیا بریم سوار ماشین بشیم .

جونگین پشت سرش سوار ماشین شد و از همون لحظه اول صورتشو به شیشه چسبوند و با بهت بانمکی گفت : خدای من ... خیلی وقت گذشته ... آخرین باری که به این فرودگاه اومده بودم ، اصلاً این شکلی نبود !!

تمام طول مسیر تا خونه پدری کیونگسو ، جونگین با شیفتگی به محیط بیرون نگاه می کرد و مدام در مورد این که سئول چه قدر تغییر کرده حرف میزد . پشت چراغ قرمز بودن و جونگین داشت یه ویدئوی تبلیغاتی رو از تلویزیون شهری تماشا می کرد که یه دختر کوچولو از پدرش می پرسید که چه قدر دوسش داره ؟

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now