🎠پارت شصت و چهارم🎠

1.1K 300 17
                                    

رئیس بیون گره کرواتشو جلوی آینه محکم کرد اورکت مشکی رنگش رو پوشید . با یکی از دوستانش که نماینده ی مجلس بود قرار شام داشت و باید تا دو ساعت دیگه خودش رو به رستوران Ryunique توی کانگنام می رسوند .

از عمارتش که خارج شد ، بنز s500  مشکی رنگش جلوی پله ها منتظرش بود و رانندش هم توش نشسته بود .
از پله ها پایین رفت و سوار ماشینش شد . وقتی داشتن از محوطه ی اطراف عمارت خارج می شدن ، رئیس بیون چان رو دید که سمت دیگه ی خیابون به دیوار تکیه زده و داره به خاطر سرما دستاشو ها می کنه ...

نفسش رو با عصبانیت فوت کرد و زیر لب گفت : این پسره ی احمق این جا چه غلطی می کنه هنوز ؟

رانندش به چهره ی آقای بیون از توی آینه خیره شد و گفت : قربان می خواین به بچه ها خبر بدم از این جا دورش کنن یا به پلیس زنگ بزنم ؟

رئیس بیون لباشو تو دهنش کشید و بعد از چند ثانیه فکر کردن گفت : نه احتیاجی نیست ... میرم باهاش حرف بزنم .

در واقع چیزی که باعث شده بود آقای بیون همچین تصمیمی بگیره ، یه جور عذاب وجدان عجیب بود که نسبت به بکهیون تو دلش حس می کرد ...
این پسر لااقل به عنوان دوست برای بکهیون عزیز بود و رئیس بیون تصمیم گرفت خبری از بک به چانیول بده ...

هر چند که دردناک بود از ماشین پیاده شد و چانیول با دیدن پدر بک که به سمتش میومد ، تکیه اش رو از دیوار گرفت و صاف ایستاد .
باد سردی که تو هوای اواخر دسامبر به صورتش برخورد می کرد ، باعث می شد لایه ای از اشک دیدش رو تار کنه و صورت و دستاش کاملاً بی حس شده بود ...

مرد بزرگتر با چند قدم بلند روبروش ایستاد و با چشم های جدیش بهش خیره شد . بعد از چند ثانیه ی طولانی به آرومی گفت : گفتی می خوای یه خبری از بکهیون به دست بیاری هوم ؟

چانیول در حالی که دندوناش به خاطر سرما بهم برخورد می کردن گفت : حالش ... خوبه؟

آقای بیون با پوزخند کمرنگی به صورت چان خیره شد و جواب داد : خیلی خوبه ... اون قدری که داره با هم کلاسی دوران دبیرستانش نامزد می کنه . قول میدم عکس های روز نامزدیشون رو برات بفرستم .

چانیول در حالی که حس می کرد روح رو از بدنش بیرون کشیدن ، به دیوار پشت سرش چنگ زد تا از افتادنش جلوگیری کنه ... چشم هاش گشاد شده بودن و نفس های سنگینش تو هوای سرد سئول به سختی از سینه ش خارج می شدن و بخار ایجاد می کردن ...
با ناباوری لب زد : این ... این امکان نداره .

_ چرا ... نهایتاً تا دو سه ماه دیگه کاملاً امکان پذیره ! تو یه دو راهی گذاشتمش که امکان نداره قبول نکنه .

چانیول با صدای خفه ای جواب داد : چه طوری می تونین همچین کاری رو با ما و زندگی مون کنین ؟ ما هیچ اشتباهی نکردیم ... انقدر اذیت مون نکنین ! 

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now