🎠پارت چهل و پنجم🎠

2.5K 544 21
                                    

جونگین سعی کرد صدای بلندی ایجاد نکنه و در رو ببنده ... وقتی در رو بست به سمت کیونگسو چرخید و نگاه گذرایی بهش کرد و بدون توجه چرخید و مشغول باز کردن دکمه های پیراهنش شد . کیونگ چند لحظه خیره نگاهش کرد و وقتی دید جونگین قرار نیست بهش توجه کنه ، هوفی کشید و سعی کرد خودش سر بحث رو باز کنه :

_ این ایده ی کوفتی این که شب با من تو یه اتاق بمونی از کجا اومد ؟؟

جونگین بدون این که برگرده ، از گوشه ی چشم به کیونگ نگاه کرد و با پوزخندی که حتی از تو صداشم معلوم بود ؛ گفت : اگه یادت باشه من و تو شب بازم پیش هم تنها بودیم ... اگه موجود خوردنی ایی بودی همون شب می خوردمت ولی انقدر گوشت تلخی که بعد از چشیدنت پشیمون شدم !!

کیونگسو حس کرد داره از عصبانیت منفجر میشه ، دستاشو زیر بغلش زد و با پوزخند گفت : هه ... جالبه . مثل این که یه چیزیم بدهکار شدیم !

جونگین که از این که تونسته یه مقدار رو مخ کیونگ رژه بره از خودش راضی بود ، پوزخندش رو عمیق تر کرد و همون طور که پیراهن رو از تنش خارج می کرد ، گفت : بدهکار ... طلبکار ... فرقی نداره ... تو گوشت تلخی ، کاریشم نمیشه کرد !

کیونگ لباشو با حرص فشار داد و بدون این که نگاهش رو از پوست شکلاتی جونگین بگیره ، گفت : هر چی می خوای بگی بگو ... نه خودت برام اهمیت داری نه حرفات !

بعدش بدون این که به جونگین توجه کنه یا حتی لباساش رو عوض کنه ، روتختی رو کنار زد و خودشو روی تخت رها کرد و پشت به جونگین چرخید .

جونگین خوشحال از این که مثل دفعه ی سابق قرار نیست با کیونگسو سر جای خواب بحث و جدل داشته باشه ، با لبخند پتو رو کنار زد و کنار کیونگ دراز کشید و همون طور که به سقف خیره بود ، گفت : کیونگسو ...

چند لحظه منتظر موند اما جوابی نگرفت و دوباره صداش زد : کیونگ ...

_ ...

_ کیونگی ...

_ ...
_ کیونگ چرا جواب نمیدی ؟!

_ ...

_ پیشی ؟

_ کوفت .

جونگین آروم خندید و به پهلوی راست چرخید و سرشونه ی ظریف کیونگسو که پشت بهش دراز کشیده بود ، تو دید رأسش قرار گرفت ... انگشت اشاره شو بالا آورد و همون طور که مشغول کشیدن خطوط مورب رو سرشونه ی کیونگ شده بود ، با لحن آروم و مظلومی گفت : بهم فرصت ندادی ازت معذرت خواهی کنم ...

کیونگ چند لحظه ساکت موند و بعد آروم جواب داد : بهت گفتم فقط فراموشش کن ...

جونگین در حالی که از جواب کیونگسو می ترسید ، با تردید گفت : تو بودی می تونستی شیرین ترین اتفاق زندگیتو فراموش کنی ؟

ابروهای کیونگ بالا پریدن و چشماش از تعجب گشاد شد ... خوشحال بود که جونگین نمی تونه چهره ی متعجبش رو ببینه و گفت : من نخوام رقم زننده ی شیرین ترین اتفاق زندگیت باشم باید کیو ببینم ؟

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Où les histoires vivent. Découvrez maintenant