🎠پارت شصت ام🎠

1.2K 330 38
                                    

آجوما با عصبانیت و در حالی که اخم عمیقی فاصله ی بین دو ابروش رو پر کرده بود ، به یسونگ گفت : دارم بهت میگم می خوام با خود یوجین حرف بزنم !

یسونگ کلافه دستی بین موهاش کشید تا حرفی از دهنش خارج نشه که یه بی احترامی به زن مسن روبروش باشه .

به سختی لبخند بی جونی زد وگفت : اما رئیس گفتن ...

آجوما تقریباً فریاد کشید : من کاری ندارم اون پسره ی احمقِ کله شق که شما رئیس خطابش می کنید چی گفته ... فقط الآن تنها چیزی که برام مهمه اینه که بدونم بکهیون چی شنیده که دو روزه از اتاقش بیرون نیومده و لب به غذا نزده .

فریاد آجوما به حدی بلند بود که توی سالن بزرگ عمارت اکو انداخت و یسونگ احساس کرد عین فیلما یه دسته کلاغ قار قار  کردن و پرواز کردن !

موبایلش که تو دستش بود رو با ترس به آجوما داد و یه نیشخند که عبارت "دیدی نتونستی هیچ گوهی بخوری !" رو تو خودش پنهان داشت ، از آجوما تحویل گرفت .

آجوما در حالی شماره ی رئیس بیون رو می گرفت ، که زیر لب بهش فحش می داد ...

همون روزی که رئیس بیون اومده بود ، بعد از ظهرش بلافاصله برگشته بود و از اون روز بکهیون خودش رو تو اتاق حبس کرده بود و لب به غذا نزده بود .
بعد از چند تا بوق ، صدای خواب آلود رئیس بیون توی گوشی پیچید ...

آجوما که مثل یه ببر ماده ی عصبانی شده بود ، حتی اختلاف زمانی رو هم در نظر نگرفته بود !

_ یسونگ مشکلی پیش اومده که این وقت شب زنگ زدی ؟

آجوما از بین دندون های بهم چسبیدش به آرومی غرید : یوجین فقط می خوام  بدونم چی به بکهیون گفتی که بک دو روزه خودش رو تو اتاقش حبس کرده و لب به غذا نزده .

چند لحظه سکوت خط رو فرا گرفت و رئیس بیون با صدایی که کاملاً نشون می داد خواب از سرش پریده ، پرسید : آجوما شمائین ؟

_ بله خودمم ... بهم بگو چی به پسر مظلوم من گفتی که داره همچین بلایی رو سر خودش میاره ؟

رئیس بیون دوباره سکوت کرد و بعد از چند لحظه گفت : خب ... من ...

آجوما فریاد کشید : تو چــــی ؟؟

یسونگ از فریاد زن مقتدر روبروش عقب پرید و به خودش متذکر شد که پَرش به پَر آجوما گیر نکنه چون علاوه بر این که پر پر میشه ، احتمال کنده شدن پوستش هم وجود داره !
آجوما صدای قورت دادن آب دهن رئیس بیون که از روی  ترس بود رو به وضوح شنید و منتظر شد تا حرف بزنه :

_ راستش من ... یعنی من ... اون روز بهش گفتم که ... یعنی در واقع تهدیدش کردم ... به این که باید با یون می نامزد کنه و اگر قبول نکنه اون پسره رو می کشم !

دهن آجوما از تعجب باز موند و روی مبل پشت سرش وا رفت ... بعد از چند ثانیه طولانی با بهت گفت : تو ... تو ... چی بهش گفتی ؟؟ واقعاً ... می خوای این کارو بکنی ؟

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now