🎠پارت چهل و سوم🎠

2.7K 533 17
                                    

جونگین تا وقتی که بکهیون رفت با نگاهش دنبالش کرد و بعدش دوباره به صورت کیونگسو خیره شد ... در حالی که برای پنهان کردن دلتنگی تو صداش تلاشی نمی کرد ، گفت : الآن درست 52 روزه خودتو ازم قایم کردی ..
.
کیونگسو بیشتر تو مبل فرو رفت و بدون این که سرشو بالا بیاره ، جواب داد : لابد مستحقش بودی ...

جونگین دستی تو موهاش کشید و با شرمندگی گفت : کیونگ من می دونم چه قدر کارم اشتباه بود ... حق با توعه ... من مستحق این تنبیه بودم ... نمی دونم باور می کنی یا نه اما الآن حالم داره از خودم به خاطر این که رنجوندمت بهم می خوره . خیلی وقته فهمیدم دوستت دارم اما اگه تو قبولم نمی کنی این مشکل منه و خودم باید باهاش کنار بیام اما نمی خوام تو همچنان ازم دلخور بمونی ...

کیونگسو حالا سرش بالا اومده بود و با نگاه بهت زده ش به صورت ریلکس جونگین خیره بود ... چه طور انقدر ساده و بدون ترس بهش اعتراف کرده بود ؟؟

تو سکوت بهم خیره شده بودن که کیونگ نگاهشو دزدید و گفت : حرف زدن در موردش بی فایده ست ... چه ازت دلخور باشم چه نه ، قرار نیست حسم بهت تغییر کنه ...

جونگین با لحن دلخوری جواب داد : مجبور نیستی غیر مستقیم بهم بگی ازم متنفری ... مستقیم بگو چون خودم خیلی وقته می دونم ...

کیونگسو با جدیت اخم کرد و گفت : من گفتم ازت متنفرم ؟؟

جونگین واقعاً گیج شد ... اگه ازش متنفر نبود پس چی بود ؟ این که اونم دوستش داشته باشه عین یه جک مسخره به نظر می رسید ولی اون حس کوفتیِ غیر قابل تغییرِ پسر روبروش چی بود ؟

واسه همینم با همون حالت گیجش گفت : منظورت چیه کیونگسو ؟؟

کیونگ بی حوصله دستی تو موهاش کشید و گفت : ترجیح میدم در موردش حرف نزنم ... تو یه اشتباهی کردی و تاوانشم پس دادی ... الآن فقط حرف زدن در موردش باعث میشه اعصاب هر دوتامون بیشتر از اینی که خرده ، خرد بشه . ساده ترین کار فراموش کردنشه ... فرست کیس من دیگه برنمیگرده پس من چاره ای ندارم جز این که وانمود کنم اون اتفاق از اولم نیفتاده و الآن واقعاً بابتش عصبی ام که نمی تونم اون جور که لایقته سرزنشت کنم !

جونگین چند لحظه خیره به کیونگسو نگاه کرد و گفت : ولی این بی رحمیه که من جواب اعترافمو نگیرم ! ...

کیونگ چشماشو چرخوند و بی حوصله گفت : اعتراف تو هیچ جوابی نداره ... یعنی قرار نیست هیچ وقت داشته باشه ... خوش حال میشم اگه اینو بفهمی که من پسرم و باید اعتراف کنم نه این که اعتراف بشنوم !

سکوت و جو سنگینی که بینشون رو فرا گرفته بود ، با وارد شدن چانیول و بکهیون از بین رفت . اون دو تا قصد داشتن بیشتر تنهاشون بذارن اما دیدن مدت تنها موندن خودشون تو آشپزخونه داره خیلی طولانی و ضایع میشه ... به همین خاطر هم با لیوان های اسموتی موز و توت فرنگی که توی دست چانیول بود ، از آشپزخونه خارج شدن .

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now