ووت منو بدین برم >< 💜✨
***
بقیه ی روز سریع تر از اون چیزی که می بایست گذشت . انگار همه ی کائنات دست به دست هم داده بودن تا اون اتفاق نامبارک رو جلو بندازن . توی یه چشم بهم زدن چانیول جلوی در اتاق بکهیون ایستاده بود و داشت خودشو راضی می کرد که خیلی محترمانه از منشیش اجازه ی ورود بگیره .
- رئیس بیون تشریف دارن ؟ کار مهمی باهاشون دارم .
این کلمات وقتی با جدیت و بدون قصد تمسخر بیان می شدن زیاد از حد عذاب آور بودن ...
_ بله یه لحظه ...
بکهیون که تقریبا داشت سر میزش خوابش می برد با صدای زنگ تلفن از جاش پرید و تقریبا داد زد :
_ من بیدارم !!
با فهمیدن کار احمقانه ای که ازش سر زده بود ، نگاهش رو اطراف اتاق چرخوند تا مطمئن بشه کسی شاهد مسئولیت پذیری بیش از حد و اندازش نبوده !
صداش رو صاف کرد و جواب داد :
_ بله ؟
_ خسته نباشید رئیس ...
بکهیون با خودش غرغر کرد :
_ مگه این که آدم از استراحت زیاد خسته بشه !
_ جناب پارک اینجان ... می خوان شما رو ببینن .
چشمای بکهیون از حدقه بیرون زد . اگه سیم تلفن جلوش رو نگرفته بود ، یه دور دور اتاق قر میداد ولی با این وجود سعی کرد هیجان صداش رو کنترل کنه :
_ بهشون بگین من یه جلسه مهم دارم ... فعلا نمی تونم ببینمشون .
_ چشم قربان .
سارا از خدا خواسته با نیش باز حرفای بکهیون رو به چانیول منتقل کرد و تنها چیزی که عایدش شد ، مرد عصبانی و قد بلندی بود که داشت با قدمای بلند خودش رو به اتاق رئیسش می رسوند .
تلاش بی ثمرش برای متوقف کردن چانیول ، به کوبیده شدن در توی صورتش ختم شد ... چند قدم عقب رفت و زیرلب زمزمه کرد :
_ فک کنم همین الان رئیسمو به کشتن دادم !
با وجود اینکه چانیول از اولشم می دونست بکهیون داره دورش میزنه ، ولی با دیدن اتاق خالی عصبانیتش چند برابر شد ... با تمسخر چند تعظیم کوتاه به آدمایی که وجود نداشتن کرد و گفت : معذرت میخوام که مزاحم جلسه ی خیلی مهمتون با ارواح شدم !!
بکهیون مطمئن نبود اون روز زنده از اتاقش خارج میشه یا نه ... اما می دونست که اگه نشون بده ترسیده ، واسه همیشه همه چیز رو از دست داده .
نهایت قدرتش رو برای تظاهر کردن و بی خیال به نظر رسیدن ، جمع کرد ... که تو کارشم موفق شد .
خیلی آروم در حالی که شکلاتی رو از روی میزش بر می داشت ، پوست شکلات رو باز کرد و به میزش تکیه داد و دستاش رو تو جیب شلوارش فرو برد و آروم شکلات رو جوید .
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
أنت تقرأ
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
قصص الهواة⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...