🎠پارت چهارم🎠

3.5K 851 171
                                    

ووت فراموش نشه *-*

***

کیونگسو از اتاق بکهیون خارج شد و روی یکی از صندلی های راهرو نشست ... گوشیش رو از جیبش خارج کرد تا به خانواده ش زنگ بزنه ...

مشغول شماره گفتن بود که با دیدن سایه ای که روش افتاد ، سرش رو بلند کرد و با جونگین چشم تو چشم شد که بالای سرش با یه لبخند شیطون ایستاده بود . کیونگسو منتظر بهش نگاه کرد تا حرفش رو بزنه اما جونگین بدون این که به کیونگ اجازه ی عکس العمل بده ، گوشیش رو از دستش قاپید و شماره ی خودش رو وارد کرد و به گوشی خودش تک زد . بعدشم اسم خودش رو سیو کرد : جونگینی ^_^

کیونگسو که از حرکت ناگهانی جونگین تو شوک فرو رفته بود تا وقتی که کارش تموم شد ، حرفی نزد و بعد یهو اخماش رو تو هم کشید و گفت : به نظرتون این که به حریم شخصی دیگران این طوری تجاوز کنید یه مقدار غیر متمدنانه نیست ؟

جونگین با شیطنت ابروهاش رو بالا داد و گفت : اُمو ... فقط امیدوارم حریم شخصیت رو باردار نکرده باشم ... از اون جایی که از دیشب تا حالا فهمیدم که چقدر پسر خجالتی ایی هستی گفتم بیام و شماره م رو به منزله ی یه هدیه ی باارزش بهت بدم چون می دونستم که بعداً به خاطر گیر آوردنش خیلی سختی می کشیدی .

کیونگسو از حرف جونگین از خجالت سرخ شد ... با خودش فکر کرد که اون پسر چطور می تونه انقدر بی ملاحظه در مورد یه همچین چیزی حرف بزنه ... اخماش رو بیشتر تو هم کشید و گفت : من دنبال شماره ی شما نمی گشتم .

جونگین با پوزخند شیطونی جواب داد : دیر یا زود می گشتی ...

کیونگسو از این حرف جونگین آتیشی شد و در حالی که گوشیش رو از دست جونگین با خشونت بیرون می کشید ، گفت : لزومی نداره که من دنبال شماره ی آدم بی ملاحظه ای مثل شما باشم و مطمئناً آخرین چیزی که دلم می خواد تو دنیا دنبالش بگردم و داشته باشمش ، شماره ی شماست ... در ضمن امیدوارم این دفعه ی آخری باشه که با من غیر رسمی حرف می زنید .

جونگین که با لبخند به سخنرانی پسر روبروش خیره بود . بعد از اینکه حرف های کیونگ تموم شد ، با تمسخر یه تعظیم 90 درجه ای بهش کرد و گفت : متأسفم رئیس دو ... قول میدم که دیگه هرگز باهاتون غیر رسمی حرف نزنم .

بعدشم پوزخندی تو صورت کیونگ پاشید و دستاش رو تو جیب شلوارش کرد و با قدم هایی بلند ازش دور شد ...

کیونگ با بهت به مسیر رفتن جونگین خیره موند ... با عصبانیت دستی تو موهای کوتاه مشکی رنگش کشید و گفت : یااااا ... چینجا ... این احمق الآن با من چطور برخورد کرد ؟

در حالی که طول سالن رو قدم می زد ، ادامه داد : پسره ی سیاه سوخته ی دراز ... چه فکری با خودش می کرد که توهم زده بود من دنبال شماره ی تخمیشم ؟ اصن شماره اون کله پوکه دراز به چه کار من میاد ؟ نکنه منحرفی چیزیـ...

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now