🎠پارت چهل و چهارم🎠

2.5K 528 29
                                    

نیم ساعت بعد از بحث چانیول و بکهیون سر این که چه طوری لباس بپوشن ، چان مجبور شده بود جلوی داد و هوار های بکهیون مبنی بر این که اون به  خواسته هاش اهمیت نمیده کوتاه بیاد و حالا هم با شلوارک آبی آسمونی و پیراهن دکمه داری که طرح دریا و ساحل و صدف داشت و دور یقه ش یه دستمال گردن ملوانی بسته میشد ، داشت دست تو دست دوست پسرش وسط فرودگاه بین المللی لس آنجلس با یه لبخند تلخ راه می رفت و نگاه خیره ی مردم رو روی لباس های عجیب و غریبش تحمل می کرد !

و البته نمی شد دردی که لبخند رضایت بخش بکهیون به قلبش وارد می کنه رو ، نادیده بگیره !

بک به کیونگسو زنگ زده بود و ازش پرسیده بود که کجای سالنه و حالا داشتن با چانیول دنبالش می گشتن که پیداش کنن ...

بالاخره اون شکنجه ی عذاب آور گشتن تو سالن واسه چانیول تموم شد و با دیدن کیونگسو دست بکهیون رو کشید و تقریبا به طرف کیونگ دوید ! ... و بخش جالب قضیه این جا بود که جونگین هم کنار کیونگ ایستاده بود و با دیدن تیپ عجیب و غریب دوستاش که به سمتش می دویدن ، تقریبا از شدت خنده رو به موت شد ... دستشو رو شونه ی کیونگ گذاشته بود و قهقهه میزد و خنده ی جونگین کیونگسو رو هم به خنده انداخت ، چون لباسای اون دو تا واقعا افتضاح بود !

چانیول پوکر به جونگین نگاه می کرد و جونگین انگار قصد نداشت اون خندیدن لعنتیش رو تموم کنه ... بعد از این که حسابی خندید و در حالی که خنده هاش هنوز ته نشین نشده بود ، گفت : وا ... واقعا ... شبیه ... احمقا ... شدین .

و دوباره از خنده ریسه رفت ... بکهیون یه لبخند به ظاهر شیرین زد و در حالی که عملا از بین دندونای بهم فشرده ش حرف میزد ، گفت : فکر نمی کنی تیپ ما هر چه قدر داغون باشه بهتر از توعه که یه عالمه خرس به خودت آویزون کردی و شبیه بچه هایی شدی که از مهد کودک فرار کردن ؟؟

جونگین با نگاه حرصی به بک خیره شد و کیونگسو که تا اون موقع به تیپ جونگین توجه نشون نداده بود ، با حرف بک بهش نگاه کرد ...

پوکر ترین حالتی که میشد تا اون روز از کیونگ دید ، قطعاً همون لحظه بود ... و در حالی که اصلاً نمی خواست و دست خودش نبود ؛ داشت به این فکر می کرد اگه با جونگین تو رابطه بود ، واقعا این آدمی که حتی روی جیب های شلوار جینش عکس خرس داره می خواد تاپش باشه ؟؟ چون در باتم بودن خودش که شکی نداشت ولی خب هنوز نپذیرفته بودش ...

به همین خاطرم در حالی که لباش رو با حرص روی هم فشار می داد به جونگین گفت : تا وقتی خودت انقدر شبیه احمقایی به دیگران گیر نده ...

و بعدش با شنیدن شماره ی پروازشون ، بی توجه به سمت گیت راه افتاد تا کارای مربوط به پروازش رو درست کنه . سه تاییشون شونه بالا انداختن و پشت سر کیونگ راه افتادن تا یه پرواز پنج و نیم ساعته رو در پیش داشته باشن .

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon