بکهیون اون روز نسبت به بقیه ی روزها بیکارتر بود و داشت با یکی از دوست هاش که تو کره زندگی می کرد ، چت می کرد . همون طور که کفش هاشو دراورده بود و پاهاش رو روی میز انداخته بود ، تلفن اتاقش زنگ خورد . بی حوصله موبایلش رو روی میز پرت کرد و تلفن رو جواب داد : بله ؟
_ قربان جناب دو این جا هستن و می خوان شما رو ببینن .
_ بفرستشون داخل .
بک به سرعت پاهاشو از روی میز برداشت و کفش هاش رو پوشید و خودشو مشغول کتاب خوندن نشون داد تا هیونگش که چند ثانیه ی دیگه وارد اتاق میشد ، به خاطر بی کار بودنش به جونش غر نزنه .
دو ضربه ی متوالی به در خورد و با باز شدنش قامت کوچیک کیونگسو تو چارچوب جا گرفت .
نگاه بکهیون بالا اومد و با دیدن چهره ی زرد و غم زده ی هیونگش احساس کرد قلبش فشرده شده . تو این یک هفته ای که از بیمارستان مرخص شده بود ، زیاد به هتل سر نمی زد و خیلی غذا نمی خورد و لاغر شدنش کاملاً به چشم میومد .
بک آه عمیقی کشید و با لحن آرومش گفت : مشکلی پیش اومده هیونگ ؟
کیونگسو چند قدم جلوتر اومد و گفت : پرونده های مالی این ماه رو چک کردم ... مشکلی برای پرداخت حقوق پرسنل وجود نداره ... فقط کافیه امضاشون کنی .
کیونگ خودش رو نزدیک میز بک رسوند و زونکن ها رو روبروی بکهیون قرار داد . بک مشغول روخونی پرونده ها بود که تلفن اتاقش دوباره زنگ خورد :
_ بله سارا ؟
_ قربان جناب کیم جونگین می خوان باهاتون در مورد موضوعی صحبت کنن .
بک که تو اون لحظه جریان کیونگ و جونگین رو کاملاً فراموش کرده بود ، بی حواس گفت : بفرستینشون داخل .
چند ثانیه بعد جونگین وارد اتاق شد و با دیدن کیونگسو که بالای سر بکهیون ایستاده بود ، ناخودآگاه اخم کرد و به سمت میز بک رفت . نگاه کیونگ روش نشست و با خجالت سرش رو پایین انداخت و تلاش کرد بی توجه به آتیشی باشه که تو دلش روشن شده .
بکهیون که تازه یادش اومده بود چه خبره ، نگاه شرمنده و معذبی به هیونگش و جونگین کرد و در حالی که به سختی لبخند میزد ، گفت : چه عجب گذر آشپز ارشد کیم جونگین به اتاق ما افتاد !
جونگین لبخند کمرنگی زد و بدون این که به چهره ی کیونگسو ثانیه ای نگاه کنه یا حرف اضافه ای بزنه ، پاکت نامه ای رو روی میز بک قرار داد .
بکهیون با کنجکاوی پاکت نامه ی سفید رو برداشت و پرسید : این چیه ؟
_ استعفا نامه ... می خوام برگردم پاریس .
نگاه بهت زده ی کیونگ بالا اومد و رو صورت جدی جونگین نشست که به لبه ی میز خیره بود .
ابروهای بکهیون با تعجب بالا پریدن و پرسید : هِی استعفا نامه دیگه چه کوفتیه ؟ چی داری میگی جونگین ؟؟
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...