🎠پارت پنجاه و دوم🎠

2.5K 477 93
                                    

ساعت 5 صبح بود که جونگین به خاطر احساس سرمایی که می کرد ، از خواب پرید . یه چشمش رو به سختی باز کرد و دنبال تیشرتش که پایین تخت افتاده بود گشت اما با حس این که کنارش خالیه و کسی روی تخت دراز نکشیده ، سرش رو به سرعت به سمت چپ چرخوند و با جای خالی کیونگ مواجه شد .

تو یه لحظه احساس کرد بند دلش پاره شده ... با وجود حس خیلی بدی که به صورت آنی درونش رخنه کرده بود ، از روی تخت بلند شد و اسم کیونگ رو صدا زد : کیونگسو ... کجایی ؟؟

اتاق 30 متری کوچیک تر از اونی بود که کیونگسو صداش رو نشنوه . جونگین با استرس به سمت سرویس بهداشتی رفت و چند تا ضربه ی آروم به در زد :

_ کیونگسو اونجایی ؟

_ ...

_ کیونگ ؟؟

_ ...

با ترسی که به حس بدش اضافه شده بود ، درِ سرویس بهداشتی رو به شدت باز کرد ولی اون جا هم خالی بود . جونگین در حالی که حس می کرد نفس کشیدن براش سخت شده ، دستش رو با عصبانیت بین موهاش کشید و نفسش رو با شدت فوت کرد ...

به معنای واقعی کلمه مغزش قفل کرده بود و هیچ ایده ای نداشت که کیونگ ممکنه ساعت 5 صبح کجا ول کرده و رفته باشه اما یهو با فکر این که ممکنه چند ساعت قبل درد زیادی بهش داده باشه ، قلبش از حرکت ایستاد و با این ذهنیت که کیونگسو به خاطر درد کشیدن مجبور شده از هتل خارج بشه ؛ قدم های سست و لرزونش رو به تخت رسوند و گوشیش رو از روی عسلی کنار تخت چنگ زد .

شماره ی کیونگ رو به سرعت گرفت اما با شنیدن جمله ی " دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد . " توانش رو از دست داد و در حالی که جونی توی زانوهاش نمونده بود ، روی تخت نشست .

در حالی که دست هاش می لرزیدن ، شماره ی چانیول رو گرفت و بدون فکر کردن به این که چرا الآن داره به چان زنگ میزنه و تو این شرایط چه کاری از دست اون برمیاد ، منتظر شد تا گوشی رو برداره ...

***

ب

ا صدای زنگ گوشی ، بکهیون که بین بازوهای چانیول خوابیده بود ، تو بغلش چرخید و در حالی که با نق و نق لپش رو می خاروند ؛ با صدای خواب آلودش گفت : کیه اول صبی ؟

چان به سختی پلک هاشو از هم فاصله داد و با اخم های درهم دستش رو از روی بدن برهنه ی بکهیون که توی بغلش بود رد کرد و گوشیشو از روی عسلی کنار تخت برداشت .

با چشم هایی که هنوز کامل باز نشده بودن ، اسم جونگینو به سختی از روی صفحه ی گوشیش و در حالی که تار می دیدش ؛ تشخیص داد و دکمه ی وصل تماس رو لمس کرد و با صدایی که به خاطر خواب دو رگه بود جواب داد :

_ واقعاً چه کاری می تونی با من داشته باشی ساعت 5 صبح کیم جونگین ؟؟

بک در حالی که سعی می کرد چشم هاشو باز نگه داره ، خودش رو تو بغل چانیول جلوتر کشید و سرشو روی سینه ی لخت چانیول گذاشت تا یه چیزی از این مکالمه ی مشکوک اول صبحی که به طرز عجیبی احساس می کرد به هیونگش ربط داره ، دستگیرش بشه ... اما صدای جونگین آروم تر از اونی بود که بشنوه .

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now