آقای بیون از شنیدن این جمله واقعاً حس بدی بهش دست داده بود ... تصورشم وحشتناک بود اما حتی یک درصد هم نمی تونست این جمله ی مزخرف رو باور کنه ... به همین خاطر پوزخند صدا داری زد و گفت : شوخیت گرفته یون می شی ؟ چه طور همچین چیزی ممکنه ؟
یون می درست شبیه یه بازیگر حرفه ای قطره ی اشکی ریخت و در حالی که گریه ی مصنوعیش تأثیرگذاری حرفش رو بیش تر کرده بود ، گفت : نه آبونیم ... شوخی نمی کنم . این حقیقت داره ...
رئیس بیون با اخم غلیظی گفت : سر چه حسابی همچین حرفی رو میزنی ؟ اصلاً اون پسری که ازش حرف میزنی کیه ؟
یون می روی مبل جا به جا شد و در حالی که با پشت انگشت اشاره ش قطره ی اشکی که برای ریختنش خیلی تلاش کرده بود رو می گرفت ، گفت : سرآشپز هتلتون ... پارک چانیول ... من دوستی خیلی نزدیکی با خواهر چانیول دارم و از اون شنیدم .
پدر بک احساس می کرد سرش در حال منفجر شدنه ... هضم و باور کردن این جملات زیادتر از توانش بود و با حرفی که یون می زد ، مطمئن شد که حتماً یه خبری هست چون سابقاً هم وقتی یون می یکی از گند زدن های بکهیون رو لو می داد ؛ حتماً درست از آب در میومد ...
با این وجود آقای بیون خودش رو نباخت و در حالی که سعی می کرد به خودش بقبولونه یون می داره این دفعه اشتباه می کنه ، گفت : همچین چیزی ممکن نیست یون می شی ... بکهیون و چانیول تا همین چند ماه پیش مثل کارد و پنیر بودن و مدت کوتاهیه که رابطه شون خوب شده . بکهیون برای یادگرفتن یه سری اصول آشپزی و هتلداری به خونه ی چانیول میره و شاید خواهر چان سر همین قضیه دچار سوء تفاهم شده .
یون می در سکوت به حرف های پدر بک گوش کرد و با مکث گفت : منم امیدوارم که رابطه شون فقط در همین حد باشه ... ولی یورا اونی ، خواهر چانیول ، وقتی این حرف ها رو به من زد که کاملاً مست بود ... می گفت چانیول باهاش در مورد این که عاشق رئیس هتلشونه و عشقشون دو طرفه ست صحبت کرده ... یورا اونی هم از این آدماست که موقع مستی همه ی چیزا رو میگن و این که ... حقیقت توی بطری نهفته ست .
آقای بیون که به خاطر شنیدن این حرفا که به طرز عجیبی صادقانه به نظر می رسیدن به شدت کلافه شده بود ، با عصبانیت دستش رو بین موهاش کشید و نگاهش رو دزدید و گفت : به حرف یه آدم مست نمیشه اعتماد کرد !
_ اگه احتمال بدیم حرفش یک درصد حقیقت داشته باشه چی ؟ می خواین بذارین رابطه شون ادامه پیدا کنه ؟؟
رئیس بیون با گیجی و کلافگی به دختر عصبانی روبروش خیره شد ... نفسش رو فوت کرد و دستش رو محکم روی صورتش کشید و گفت : یون می شی ... بهم حق بده باور نکنم ... این که بیایی و به یه پدر بگی پسرت با یه پسر دیگه در ارتباطه ، خیلی براش سنگین و غیرقابل باوره ... اونم برای منی که مطمئنم بکهیون از دخترا خوشش میاد چون تا حالا رفتار عجیب و غریبی در مواجه با پسرا ازش ندیدم ! از یه طرفم حرف های تو باعث شده شک خیلی بدی تو دلم در رابطه با این مسئله بیفته ... الآن واقعاً گیج شدم و نمی دونم باید چی کار کنم .
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...