چانیول مواد غذایی جدید رو تحویل گرفت و به کارگرا گفت که اونا رو تو انبار بچینن . قوطی کوچیک مشکی رنگو روی میز گذاشت و درشو باز کرد . قاشقو توی خاویارِ طلاییِ آسترا فرو برد و یه کم ازش چشید . از طعم و کیفیتش راضی بود ... این همون نوعی بود که می خواست .
داشت وسایلشو جمع می کرد که از انبار خارج بشه اما با حس نگاه کسی روی خودش چرخید و بکهیون رو دید که جلوی در ایستاده و دستاش رو تو هم حلقه کرده . لبخند کجی روی لبش نشست و به طرفش رفت ... بالاخره جلوش آفتابی شده بود چون امروز روز پنجم بود !
روبروی بک ایستاد و تکیه شو به چارچوب در داد و دست به سینه و با لبخند گفت : امرتون رئیس بیون ؟
بک نگاهشو دزدید و لباشو رو هم فشار داد . با نوکِ کفشِ براقِ مشکیش ضربه ایی به زمین زد و نگاهشو به زمین دوخت و آروم لب زد : امروز روز پنجمه ...
نیشخند چان عمیق تر شد و با نگاه شیطونی گفت : خـــــب ؟
بکهیون از قصد با دست راستش ، که حلقه ش توی انگشت وسطش بود ، گره کرواتشو گرفت و محکمش کرد .
چان می دونست بک احتمالاً واسه این قضیه اومده ولی باز شوکه شد . با تعجب ، آروم دست بکو گرفت و انگشت شستشو روی حلقه کشید . نگاهشو بالا اورد و تو چشماش دوخت و آروم گفت : جداً ؟
بک لب پایینشو بین دندوناش کشید و سرشو تکون داد . چان دوباره همون طور که دست ظریف بکو بین دستاش نگه داشته بود ، به حلقه خیره شد و گفت : یعنی الآن دوست پسرمی ؟؟
بک نفس عمیقی کشید و دوباره سر تکون داد . چان چند لحظه توی سکوت بهش خیره موند و لحظه ی بعدی بکهیون داشت تو بغلش عین یه عروسک خرسی پشمالو فشرده میشد !
با نهایت قدرتش داشت بکهیون رو بین بازوهای قدرتمندش می چلوند و بکم با چشمای از حدقه بیرون زده و بدن پِرِس شدش به مواد غذایی پشت سرش ، توی قفسه ها ، چشم دوخته بود .
فشار دستای چان بیشتر شد و بکو بالا کشید که باعث شد پاهای بکهیون از زمین جدا بشه !
لبخند گنده ای زد و با صدایی که سعی می کرد پایین نگرش داره گفت : هـــــــی بکهیونی الآن دوست پسرمه !
بک با حرص سعی کرد پاهاشو به زمین برسونه و در حالی که دستاش کاملاً بلااستفاده شده بود ، تو بغل چان تکون خورد و گفت : بذارم زمین غول دراز ! اگه یکی ببینه چی ؟!
چان با شیطنت ، لبخند دندون نمایی زد و ردیف دندون های درشت و سفیدش مشخص شد . بکو بالا تر کشید و گفت : چه بهتر ! اون وقت می تونم هر وقت میخوام ببوسمت !
بک دندوناشو رو هم فشار داد و گاز محکمی از گوش چانیول گرفت . چان داد کشید و سرشو تکون داد تا بک گوششو ول کنه اما بکهیون گوش چانیولو محکم تر به دندون کشید و سرش و به چپ و راست تکون داد !
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...