🎠پارت چهل و هفتم🎠

2.6K 538 69
                                    

ساعت دوی شب بود و جونگین با چشم هایی به قرمزی خون و جوری که احساس می کرد یکی از بزرگان خاندان ومپایرهاست ، عین مداد صاف روی تخت دراز کشیده بود و در حالی که هندزفری بدون بخش هیچ آهنگی توی گوش هاش بود ؛ به سقف خیره بود ...

همزمان هم روح اجداد دوستان عزیز اتاق بغل و کراشش رو با لغاتی که محتواشون برای افراد زیر هجده سال نامناسب بود ، به عنایت بی منتش می رسوند !

ترکیب صداهایی که توی اتاق می پیچیدن ، به حدی برای جونگین جدید و ناشناخته بودن که احساس می کرد به جای وندی با یه لباس خواب بلند صورتی توی نورلند گیر افتاده و داره با گردی که تینکربل روش پاشیده ، به این ور و اون ور پرواز می کنه ! البته این نکته شایان ذکر بود که نورلند محبوس کننده ی جونگین ، فضایی به شدت منشوری و سانسوری داشت .

اون صداها شامل جیر جیر فنرهای مظلوم و بی پناه تخت اتاق بغلی ، ناله های ریز و بی وقفه ی موجود کوچیک روی تخت اتاق بغلی که مشغول دیدن شاهکاری بود که چانیول بهش وعده داده بود و عق زدن های پی در پی کیونگسو ، درست شبیه یه زن باردار تو ماه های اول بارداریش و در حالی که دختر بارداره ، تو روشویی سرویس بهداشتی خارج اتاق بود !

جونگین نمی دونست اون روزی که فهمید اولین دوست دخترش ازش باردار شده و قراره تو 19 سالگی پدر بشه بدتر بود یا امشب ... فقط می خواست این صداهای کوفتی زودتر از بین برن و اون بتونه چشمای خسته شو شده حتی برای 10 دقیقه روی هم بذاره .

با ورود کیونگسو به اتاق ، که هنوز حتی با وجود بالا آوردنش مستی از سرش نپریده بود ، جونگین کلافه چشماشو چرخوند و بی حال لب زد : بهتری ؟

کیونگ با نیش باز خودشو روی تخت ولو کرد و لپ جونگین رو با نهایت شدت کشید و گفت : مگه میشه تو رو ببینم و حالم بد باشه مستر چاکلت ؟

جونگین دوباره چشماش رو چرخوند و علاوه بر این که می دونست حرفای کیونگ فقط تحت تأثیر مستیه ، فهمید گاو گرسنگی کیونگ هنوزم به پایان نرسیده چون اون هنوز داره به شکلات فکر میکنه .

نیم خیز شد و پتو رو تا روی گردن کیونگ بالا کشید و در حالی که بی نهایت خسته بود ، گفت : اگه هنوزم احساس حالت تهوع داری برم برات قرص ضد تهوع بخرم ... هوم ؟

کیونگ چند لحظه مظلوم به چشماش نگاه کرد و سر تکون داد اما به ثانیه نکشید که دهنش رو با دستش پوشوند و به دستشویی پناه اورد . جونگین با حرص روی تخت نشست و دستی تو موهای قهوه ای تازه رنگ شده ش کشید ...

از یه طرف به شدت نگران وضعیت کیونگ بود ، از طرف دیگه به شدت احساس خستگی می کرد و مکمل این وضعیت صداهای رو اعصاب اتاق بغلی بود ... چشم غره ای به دیوار اتاق رفت و زیرلب گفت : دیگه بیشتر از این نمی تونم پسر خوبی باشم ...

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now