🎠پارت پنجاه و پنجم🎠

1.9K 431 67
                                    

چانیول با هیجان گوشیش رو قطع کرد و بعد از پرت کردنش توی کمدش از رختکن بیرون زد .
در آشپزخونه ی هتل رو باز کرد و سرش رو داخل برد و فریاد کشید : فرانک آشپزخونه رو مدیریت کن تا من برگردم . میرم پیش رئیس بیون .

_ بله شف .

چان دوباره به رختکن برگشت و لباس های آشپزیش رو با لباس های خودش تعویض کرد و به سمت آسانسور دوید .
تا وقتی که به طبقه ای رسید که دفتر بکهیون اون جا قرار داشت ، به خاطر هیجانش با پاش کف آسانسور ضرب گرفت و با باز شدن در ؛ خودش رو به بیرون پرتاب کرد .

نگاهی کلی به سالن بزرگ انداخت و وقتی دید سارا پشت میزش نیست ، به طرف اتاق بکهیون رفت و در زد اما به جای در اتاق بک ؛ در اتاق حسابداری باز شد و بکهیون با چند تا زونکن تو دستش و عینک طلایی رو چشمش ازش خارج شد ...

با دیدن حالت هیجان زده ی چانیول ، با ابروهای بالا زده پرسید : چیزی شده ؟ خیلی شنگولی سرآشپز پارک !
چان لبخند گنده ای زد که ردیف دندون های سفیدش مشخص شد و جواب داد : به خاطر تو خوشحالم ...

_ به خاطر من ؟! چه اتفاق خوشحال کننده ای می تونه واسه من بیفته وقتی امروز هیونگم رفت ؟؟

چان فاصله ی بین خودش و بکهیون رو با چند قدم پر کرد و با خم کردن صورتش تو چشم های کنجکاو پاپیش خیره شد . لبخند کجی زد و جواب داد : همین جوری نمیگم ... اول باید مژده گونی بدی .

بک با مشت ضربه ی آرومی به سینه ی پهن چانیول زد و با اعتراض گفت : اِ بگو دیگه ... مردم از فوضولی !

_ اول مژده گونی ...

_ میدم ... به خدا میدم ... بگووووو دیگه !

چشم های چان با دیدن لب های آویزون بک که کاملا برای خورده شدن (!) آماده بودن ، درخشیدن و تصمیم گرفت اذیت کردن دوست پسرش رو تموم کنه :

_ جونگین زنگ زد ... بهت گفته بود یه کار ضروری داره و مرخصی گرفته بود ...

_ خــــــب ؟؟؟

_ رفته فرودگاه ... نگفت با چه کلکی ولی کیونگسو رو با خودش برگردونده .

 بک چند لحظه با بهت نگاهش کرد و بعد با چشم هایی که ازشون ستاره می بارید ، از گردن چانیول آویزون شد و مشغول بالا و پریدن شد :

_ ایووول ... آفرین کیم جونگین . می دونستم نمیذاری هیونگ خوشگلم بره !

 چان با خنده کمرش رو گرفت و تلاش کرد دوست پسر شیطونش رو آروم کنه :

_ هاششش ... الآن کارمندات میان بیرون ببینن چه خبره .
بک تازه یاد موقعیتش افتاد و یقه ی کتش رو صاف کرد و با اخم سرفه ی کوچیکی کرد .

چان بدون این که کمر بکهیون رو رها کنه ، آروم خندید و گفت : مژده گونی من چی شد ؟

_ الآن می خوایش ؟؟

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now