تایم فوق کسل کننده ی نشستن تو هواپیما بالاخره تموم شد ... البته فقط برای بک کسل کننده بود اما در عوض چان به مدت چهارده ساعت و سی دقیقه ، در حالی که کنار بک تو قسمت فرست کلاس هواپیما نشسته بود ، از نشستن کنار عشق کوچولوش لذت برد و یه دل سیر نگاش کرد و یه دقیقه هم نخوابید و قلبش از دیدن گونه های سرخ بک که زیر نگاهای خیره ش تغییر رنگ داده بودن ، به تپش افتاد .
با صدای مهماندار به خودش اومد و کوله ش رو شونه ش انداخت و پشت سر بک از هواپیما پیاده شد .اکسیژن پاریس که به شش هاش رسید ، حس کرد دوباره متولد شده ... همین که اولین قدمشو رو سطح زمین فرانسه گذاشت ، نفس عمیقی کشید و چشماشو بست و دستاشو باز کرد و با نهایت احساسش گفت :
_ . bonjour ma maison ( سلام خونه ی من . )
بک با تعجب بهش گفت : هی مگه تو نگفتی سئول به دنیا اومدی ؟
چان با چشمای بسته سر تکون داد .
_ پس چرا به پاریس به عنوان خونه ت سلام می کنی ؟
_ خونه ی آدم جاییه که عشقشو پیدا کنه ...
وقتی دید بک سکوت کرده ، چشماشو باز کرد و به چهره ی گرفته ش نگاه کرد . مثل یه پاپی که تو بارون خیس شده بهش زل زده بود . لبخندی زد و حرفشو اصلاح کرد : من عشقمو اینجا پیدا کردم ... آشپزیو .
نگاه بک به حالت " خودت خری " تغییر پیدا کرد ! چان با ابروهای بالا رفته گفت : جدی میگما !
بک پوکر جواب داد : من چیزی گفتم ؟ اصلاً عشقتو تو کاسه توالت پیدا کن ! به من چه ؟
چان با تردید ولی با شیطنت جواب داد : نه رو کانتر آشپزخونه پیداش کردم !
بک هجوم خون به گونه هاش رو به خاطر اعتراف غیر مستقیم چان حس کرد ... این پاریس کوفتی چرا انقد گرم بود ؟ ... قلبش چرا داشت انقدر تند می زد ؟ ... لبخند پسر روبروش چرا انقد سوییت بود ؟ ... چال لپش چرا انقد عمیق بود ؟ این حسای کوفتی چی بودن که داشتن به قلبش سرازیر میشدن و شاپرکای تو دلشو به رقص وادار می کردن ؟
مثلاً قرار بود فراموش کنن ...
چان انگار که یهو یاد چیزی افتاده باشه ، گفت :
راستی تو فرانسوی بلدی ؟
_ اوهوم ._ خیلی با استعدادی .
با صدای مردی که ازشون می خواست سوار ماشین مخصوص جا به جایی مسافر تا سالن اصلی فرودگاه بشن ، به خودشون اومدن . چان با لبخند مچ دست بکهیون رو گرفت و پشت سر خودش کشیدش .
وارد سالن اصلی شدن و بعد از رد شدنشون از گیت و انجام کارای ورودشون ، مردی که یکی از کارکنان شرکت پدر بک تو فرانسه بود ، به سمتشون اومد و خودشو معرفی کرد . پشت سرش راه افتادن و دو نفر دیگه وسیله هاشونو اوردن . سوار ماشینی شدن که جلوی فرودگاه منتظرشون بود . هر دوشون روی صندلی عقب نشستن .
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...