🎠پارت هشتم🎠

2.9K 788 83
                                    

حالا که من انقدر بچه ی خوبی ام و یادم میمونه آپ کنم شما هم به داستان ووت بدین لطفاً لاولیز 🍓💕

***

تمام دو هفته ی بعد به لطف چانیول توی آرامش گذشت . چانیول با راضی کردن  هیئت مدیره عملاً یه شانس دیگه به پسر رئیسش داده بود و تصمیم گرفته بود یه بار دیگه به بکهیون فرصت بده . فرصتی که شاید بتونه خودشو به همه ثابت کنه .

مراحل شکایت از اون مرد عرب هم داشت واسه جیمی خوب پیش می رفت و به لطف چان قرار بود هم غرور شکسته ش ترمیم بشه و هم غرامت نسبتاً زیادی از اون مرد بگیره ...

رابطه ی چان هم با پرسنل فوق العاده بود ... به جز روز اول که سرشون داد کشیده بود ، دیگه همه ش با خوش رفتاری و احترام باهاشون برخورد می کرد و حسابی تو دلشون جا باز کرده بود ...

بکهیون کمتر جلوش سبز می شد و بنظر می رسید که بالاخره داره خودشو جمع و جور میکنه و باعث می شد چان روز به روز از اینکه هیئت مدیره رو متقاعد کرده مطمئن تر بشه .

برعکس بکهیون که کم پیدا شده بود ، کیونگسو شبانه روز درست مثل یه روح سرگردان توی هتل می چرخید و گاهی به نظر می رسید در آن واحد توی چند جا حضور داره !

جونگین با وجود کیونگسو کمتر به چان غر می زد و با شوق بیشتری کار می کرد . احتمالا چون متوجه نگاه کنجکاو کیونگسو روی حرکت سریع دستاش شده بود و این موضوع باعث میشد چان گاهی با نگرانی و گاهی اندرسفیهانه به دوست خوش خیالش نگاه کنه که چطور مثل یه بچه ی پنج ساله با تمام وجود سعی داشت توجه اون پسر قد کوتاهو جلب کنه تا شاید یه لبخند ازش جایزه بگیره !!

تمام این مسائل باعث می شدن بعد از مدت ها تنش و دردسر احساس کنه همه چیز داره به خوبی پیش میره . و این احساس درست برعکس چیزی بود که بکهیون از شرایط دریافت می کرد .

چیزی که بکهیون می دید هتل آرومی بود که سرآشپز مشهور و متأسفانه محبوبش داشت اونو می چرخوند ... درحالی که پشت سرش ، برای بیرون انداختنش با هیئت مدیره دست به یکی می کرد و در عین حال با اون لبخند از دید بک احمقانه ش  همه رو جادو می کرد !

حتی کیونگسو هم این روزا اسم لعنتیِ اون آدم از روی زبونش نمی افتاد و باعث میشد بکهیون احساس یه موجود فراموش شده بهش دست بده ...

تمام اینا بکهیون رو برای له کردن اون آشپز لنگ دراز مصمم تر میکرد و ثانیه ای نبود که به انواع راه های چزوندن پارک چانیول فکر نکنه!

و فرصت طلایی که منتظرش بود زودتر از اون چیزی که فکرشو میکرد سر رسید.

                                    ***

چانیول در حالی که تلاش می کرد کمربندش رو باز کنه ، با دست دیگش موبایلش رو که روی صندلی کناری ، داشت خودشو خفه می کرد برداشت . با پیچیدن صدای      مایک توی گوشیش ، دست از تقلا برای بازکردن اون کمربندِ لجبازِ لعنتی که به طرز عجیبی یاد بکهیون مینداختش ، کشید و جواب داد :

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now