کیونگسو و جونگین توی ماشین نشستن و قبل از این که حرکت کنن ، جونگین با چان تماس گرفت و گوشیش رو روی بلندگو قرار داد و منتظر شد تا چانیول جواب بده . بعد از چندتا بوق صدای چان توی گوشی پیچید :
_ الو جونگین ؟
_ سلام چان حالت خوبه ؟
_ مرسی ... تو و کیونگ چه طورین ؟ از دیروز که رسیدین ، منتظر تماستون بودم .
جونگین و کیونگسو بهم نگاه کردن و هر دو ناراحت از این بودن که قراره دوستشون رو ناامید کنن . جونگین جواب داد : ما بد نیستیم ... راستش ما کل امروز رو دنبال بک گشتیم .
چان چند لحظه ساکت بود و با مکث جواب داد ... در حالی که نگرانی تو صداش کاملاً واضح بود :
_ خب تونستین چیزی بفهمین ؟
_ راستش چانیول ... بکهیون اصلا کره نیست !!
کیونگسو به چان سلام کرد و همه ی ماجراهایی که امروز پیش اومده بود رو براش تعریف کرد و بعد گفت : فکر می کنم دیگه به جز خود رئیس کسی نباشه که از جای بکهیون مطلع باشه ... خودم امروز بعد از ظهر میرم خونه ش تا باهاش حرف بزنم و سعی کنم قانعش کنم .
چانیول نفسش رو رها کرد و در حالی که کاملاً نا امید شده بود ، گفت : احتیاجی نیست کیونگی ... اگه بری پیش پدر بک ممکنه ازش حمایت کنی و رئیس از حرفات ناراحت بشه . من هر جوری شده بالاخره پیداش می کنم ولی تو نرو پیش پدرش ... مطمئنم به اندازه ی کافی الآن شرایط براش سخت هست .
_ چان واقعاً راه دیگه ای برای فهمیدنش وجود نداره ! شرایط برای توام سخته ... من با چشم های خودمم دیدم که تو این یک ماه چه زجری کشیدی ...
_ اهمیتی نداره کیونگی ... فعلاً بهتره رو مخ رئیس بیون راه نریم و صبر کنیم ببینیم کوتاه میاد یا نه ...
_ هر طور که تو بخوای ... ولی باز اگه نظرت عوض شد و فکر کردی برم پیش رئیس بهتره ، حتماً باهام تماس بگیر .
_ تا همین جاش هم با جونگین خیلی تو زحمت افتادین و امیدوارم بتونم براتون جبران کنم .
_ هی پسر ما که با هم این حرفا رو نداریم ... مواظب خودت باش .
_ شما هم مواظب خودتون باشین ... خدانگهدار .
جونگین و کیونگ خداحافظی کردن و بعد از این که چان قطع کرد ، جونگین با عصبانیت گفت : شیطونه میگه برم سراغ بابای بکهیون و انقدر بزنمش تا یاد بگیره دیگه برای پسر بالغش تصمیم گیری نکنه !
کیونگ با اخم گفت : جونگین لطفا در موردش این جوری حرف نزن ! اون مرد حکم پدرمو داره ...
_ آخه ببین کاراشو ! صدای چانیول رو شنیدی ؟ معلوم بود بغض کرده ... وقتی می بینم رفیقم داره عذاب می کشه و کاری از دستم بر نمیاد ، دلم می خواد دنیا رو به آتیش بکشم !
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...