چانیول ظاهراً بالای سر دیوید ایستاده بود تا ببینه ماهی رو خوب سرخ می کنه یا نه ، اما در حالی که با یه نگاه غم زده به گوشه ی آشپزخونه خیره بود ؛ روحش جای دیگه ای پرواز می کرد ...
امروز 27 نوامبر بود و روز تولدش بود اما بکهیون اصلاً به روی خودش نیاورده بود و حتی سه روز اخیر هم شب ها به خونه ی چانیول نمیومد و هر شب با بهانه کردن کار زیاد که نیاز به تمرکز داره ، به خونه ی خودش بر میگشت .
دیوید ماهی نیمه سوخته رو از روی شعله برداشت و به چان نشون داد و گفت : شف خوب سرخ شده ؟
چان همچنان که به همون نقطه ی قبلی خیره بود ، جواب داد : آره خوبه ...
_ پس میرم بذارمش تو بشقاب .
اما قبل از این که دیوید ماهی رو تو بشقاب بذاره ، جونگین با عجله به سمتش اومد و دسته ی تابه رو از دستش قاپید و گفت : هی هی هی هی ! ... واقعا داشتی این آشغال رو می بردی که بذاری تو بشقاب مشتری ؟
دیوید با تعجب جواب داد : ولی شف گفتن خوبه !
جونگین نگاهی به چانیول غم زده کرد و با تأسف گفت : مگه نمی بینی تو هپروته ؟ اگه حواسش سر جاش بود که اجازه نمی داد همچین چیز مزخرفی سرو بشه ... برو از اول درستش کن ... سه دقیقه .
_ بله آشپز ارشد !
دیوید با صدای بلند جواب داد و جونگین برای تشویق ضربه ی محکمی به باسنش زد و راهیش کرد !
بعد از رفتنش جونگین هم به طرف چانیول رفت و ضربه ای به شونه ش زد :
_ به چی فکر می کنی ؟
چان باز هم نگاهش رو از گوشه ی آشپزخونه نکند و جواب داد : بکهیون سه روزه که خونه نیومده ...
_ قهره باز ؟
_ نه مدام بهونه میاره و میگه کلی کار دارم و برای انجامشون احتیاج به تمرکز دارم .
جونگین هم تو فکر فرو رفت و در حالی که به همون نقطه ای خیره شده بود که چانیول داشت با نگاهش سوراخش می کرد ، گفت : کیونگسو هم همین طور ... هر چه قدر میگم بیا پیشم ، طفره میره و بهونه میاره .
چانیول آروم زمزمه کرد : یه چیزی این وسط مشکوکه ...
جونگین هم که روی گوشه ی آشپزخونه قفل کرده بود ، گفت : میگم ...چیزی شبیه "هوووم؟" از دهن چان خارج شد و جونگین ادامه داد : الآن هم بک و هم کیونگ رابطه با یه پسر رو تجربه کردن و در واقع گی محسوب میشن ... از طرفی هم این مدلی که دارن ما رو می پیچونن ، زیادی مشکوکه ... میگم نکنه دارن بهمون خیانت می کنن و باهمن ؟
چان همون طور که تو عالم هپروت مشغول گشت و گذار بود ، جواب داد : به نظرت کدومشون تاپه ؟
_ من میگم کیونگسو .
_ نهههه ... بک قدش یه چند سانتی بلند تره !
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...