چانیول می خواست به سرعت به سمت لابی بره که دستی از پشت روی شونه ش خورد .
با چرخیدنش صورت خندون جان رو دید . جان محکم بغلش کرد و گفت : خوشحالم دوباره می بینمت چانیول .
چان هم بغلش کرد و جواب داد : منم همین طور ... خیلی وقت گذشته ، فکر می کنم خیلی حرفا باشه که باید بهم بزنیم .
_ آره بهتره بریم یه جا بشینیم .
جونگین و کیونگسو هم اومدن و با جان سلام و احوال پرسی کردن و همه به سمت لابی هتل رفتن و اون جا نشستن .
همگی با چشم های کنجکاو به جان خیره شده بودن و منتظر بودن صحبتش رو شروع کنه .
جان دست هاش رو تو هم قفل کرد و بعد از کشیدن نفس عمیقی گفت : راستش من باید خیلی وقت پیش ، یعنی همون موقع که بکهیون داشت از لس آنجلس می رفت ، میومدم این جا ... ولی یه اتفاق عجیب افتاد که مانعم شد .
جان حرفش رو قطع کرد و نگاهی به صورت نگران پسرهای روبروش انداخت و ادامه داد : درست روز 27 ام نوامبر بود و من داشتم از میامی بر می گشتم لس آنجلس چون کار پیدا کرده بودم . توی فرودگاه خیلی اتفاقی بکهیون رو دیدم که چند تا غول تشن اطرافش ایستاده بودن و از حالت چهره اش خوندم که تو اون شرایط نباید بهش نزدیک بشم . یه جوری بهم علامت داد که به سمت سرویس های بهداشتی برم ... اومدو تو دستشویی کناری نشست . روی یه ورق دستمال کاغذی نوشته بود که بیام و به چانیول خبر بدم که دارن می برنش ایتالیا .
چانیول و کیونگسو و جونگین باتعجب بهم نگاه کردن و کیونگ پرسید : پس چرا همون موقع نیومدی ؟
_ مسئله همینه ... می خواستم به چان زنگ بزنم ولی از روی بدشانسی گوشیم چند روز قبلش ریست شده بود و شماره هاتون حذف شده بود و منم حفظ شون نبودم . می خواستم خیلی سریع بیام هتل اما تاکسی ایی که تو راه باهاش میومدم تصادف کرد . من دیگه نفهمیدم چی شد ... وقتی بهوش اومدم اواسط فوریه بود و دو ماه و نیم گذشته بود ... من تمام این مدت توی کما بودم و یه چند روزی هستش که از بیمارستان مرخص شدم .
چانیول به آرومی لب زد : متأسفم ... به خاطر ما تو همچین دردسری افتادی .
جان لبخند کم رنگی زد و جواب داد : دیگه گذشته و مهم اینه که خطر از سرم گذشت ... فقط ... فهمیدین کیا بودن که داشتن بکهیونو اون جوری از کشور خارج می کردن ؟
چانیول با کلافگی دستی به صورتش کشید و جواب داد : پدرش ... فهمید که با هم رابطه داریم و الآن سه ماهه ندیدمش .
جان با ابرو های بالا پریده و متعجب به چانیول خیره شد و حرفی نزد . جونگین هم به کیونگسو گفت : جاگی منتظر چی هستی ؟ فکر کن ببین رئیس بیون تو ایتالیا چه چیزایی داره !
کیونگ لبشو تو دهنش کشید و با مکث جواب داد : خیلی زیاد نیستن که گشتن سخت باشه ... چانیول میرم برات بلیط هواپیما رزرو کنم ، فقط بچه ها هیچکس به جز خودمون نباید متوجه بشه که چان داره میره ایتالیا چون اگه رئیس بیون خبردار بشه ، قطعاً جای بکهیون رو تغییر میده !
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...