🎠پارت شصت و پنجم🎠

1K 281 16
                                    

چانیول می خواست به سرعت به سمت لابی بره که دستی از پشت روی شونه ش خورد .

با چرخیدنش صورت خندون جان رو دید . جان محکم بغلش کرد و گفت : خوشحالم دوباره می بینمت چانیول .

چان هم بغلش کرد و جواب داد : منم همین طور ... خیلی وقت گذشته ، فکر می کنم خیلی حرفا باشه که باید بهم بزنیم .

_ آره بهتره بریم یه جا بشینیم .

جونگین و کیونگسو هم اومدن و با جان سلام و احوال پرسی کردن و همه به سمت لابی هتل رفتن و اون جا نشستن .

همگی با چشم های کنجکاو به جان خیره شده بودن و منتظر بودن صحبتش رو شروع کنه .

جان دست هاش رو تو هم قفل کرد و بعد از کشیدن نفس عمیقی گفت : راستش من باید خیلی وقت پیش ، یعنی همون موقع که بکهیون داشت از لس آنجلس می رفت ، میومدم این جا ... ولی یه اتفاق عجیب افتاد که مانعم شد .

جان حرفش رو قطع کرد و نگاهی به صورت نگران پسرهای روبروش انداخت و ادامه داد : درست روز 27 ام نوامبر بود و من داشتم از میامی بر می گشتم لس آنجلس چون کار پیدا کرده بودم . توی فرودگاه خیلی اتفاقی بکهیون رو دیدم که چند تا غول تشن اطرافش ایستاده بودن و از حالت چهره اش خوندم که تو اون شرایط نباید بهش نزدیک بشم . یه جوری بهم علامت داد که به سمت سرویس های بهداشتی برم ... اومدو تو دستشویی کناری نشست . روی یه ورق دستمال کاغذی نوشته بود که بیام و به چانیول خبر بدم که دارن می برنش ایتالیا .

چانیول و کیونگسو و جونگین باتعجب بهم نگاه کردن و کیونگ پرسید : پس چرا همون موقع نیومدی ؟

_ مسئله همینه ... می خواستم به چان زنگ بزنم ولی از روی بدشانسی گوشیم چند روز قبلش ریست شده بود و شماره هاتون حذف شده بود و منم حفظ شون نبودم . می خواستم خیلی سریع بیام هتل اما تاکسی ایی که تو راه باهاش میومدم تصادف کرد . من دیگه نفهمیدم چی شد ... وقتی بهوش اومدم اواسط فوریه بود و دو ماه و نیم گذشته بود ... من تمام این مدت توی کما بودم و یه چند روزی هستش که از بیمارستان مرخص شدم .

چانیول به آرومی لب زد : متأسفم ... به خاطر ما تو همچین دردسری افتادی .

جان لبخند کم رنگی زد و جواب داد : دیگه گذشته و مهم اینه که خطر از سرم گذشت ... فقط ... فهمیدین کیا بودن که داشتن بکهیونو اون جوری از کشور خارج می کردن ؟

چانیول با کلافگی دستی به صورتش کشید و جواب داد : پدرش ... فهمید که با هم رابطه داریم و الآن سه ماهه ندیدمش .

جان با ابرو های بالا پریده و متعجب به چانیول خیره شد و حرفی نزد . جونگین هم به کیونگسو گفت : جاگی منتظر چی هستی ؟ فکر کن ببین رئیس بیون تو ایتالیا چه چیزایی داره !

کیونگ لبشو تو دهنش کشید و با مکث جواب داد : خیلی زیاد نیستن که گشتن سخت باشه ... چانیول میرم برات بلیط هواپیما رزرو کنم ، فقط بچه ها هیچکس به جز خودمون نباید متوجه بشه که چان داره میره ایتالیا چون اگه رئیس بیون خبردار بشه ، قطعاً جای بکهیون رو تغییر میده !

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now