بک با دو تا قوطی آب میوه تو دستش به طرف چان اومد و یکیشونو پرت کرد تو بغلش ... می خواست در قوطی رو بکشه که چان گفت : بدش من ... الآن دستتو زخم می کنی .
بکهیون با لجبازی دستشو عقب کشید و گفت : نمی خوام مگه دخترم ؟ خودم بازش می کنم .
و بدون این که به چان اجازه بده ، در قوطیو کشید ولی چون حواسش پرت شده بود ، دستشو برید . آخی گفت و چان با نگرانی به انگشت خونیش نگاه کرد و گفت : ببین الکی لج می کنی ! آخه این دستای ظریف می تونن در قوطی باز کنن ؟
بک با عصبانیت دستشو مشت کرد و بالا برد و گفت : الآن میزنم دکوراسیون صورتتو می کشم پایینا ... یادت که نرفته اون پسره رو چطوری زدم ؟
به خونی که از انگشت بک جاری شده بود نگاه کرد و گفت : متأسفانه از اون شب فقط کیسمونو یادم میاد ... بقیه ش مهم نبود . حالا بذار دستتو پاک کنم .
_ یه بار دیگه به روم بیاری قسم می خورم یه بلایی سرت بیارم !
_ کم حرف بزن بچه ... دستتو بده ببینم .
به زور دست بکو گرفت و با دستمال خونای روشو پاک کرد ... نگاهی به ماهیچه های دستش کرد و با اخم گفت : برگشتیم باز میای خونه م واسه ادامه ی کارمون ... دیگه م حق نداری ورزش کنی !
_ یااا چینجا ... به تو چه ربطی داره ؟ من دلم می خواد ورزش کنم .
_ من دوست ندارم ... بکهیونی تپلو دوست دارم .
_ به درک که دوست داری ... مگه تو باید دوست داشته باشی ؟!
_ حالا بذار برگشتیم در موردش بحث می کنیم ... اِ اون جا رو !
توجه هر دوشون به سمتی جلب شد که یه پسر جوون جلو پای یه دختر زانو زده بود و داشت زیر برج ایفل ازش خواستگاری می کرد . هر دوشون با لبخند بهشون نگاه کردن ... دختر با دستش جلوی صورتشو پوشوند و جیغ خفه ای کشید . دستشو جلو برد و به پسر اجازه داد حلقه رو دستش کنه ... پسر جوون بعدش دخترو بغل کرد .
بک داشت با لبخند نگاهشون می کرد اما توجه چان به گونه های بالا اومده ی بکهیون جلب شد . دلش می خواست یه کم اذیتش کنه واسه همین تکونش داد و گفت : بِبک ...
_ هوووم ؟
_ دستتو بیار جلو .
بک بدون این که نگاهشو از اون زوج جوون بگیره ، دستشو جلو برد ... چان لبخند گنده ای زد و در قوطی آبمیوه رو عین انگشتر کرد تو دستش و با هیجان گفت : خــــــب ... ما هم دیگه نامزد کردیم .
نگاه بکهیونو که دید ، با ترس دوید و ازش دور شد ... بک بدون توجه به تپش های وحشتناک قلبش آروم خندید و گفت : بیا بابا کاریت ندارم .
چان که چند قدمی ازش دور شده بود ، مشکوک گفت : دروغ میگی ...
_ نه نمیگم ... بیا دیگه .
YOU ARE READING
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
Fanfiction⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...