🎠پارت دوم🎠

4.2K 976 149
                                    

ووت فراموش نشه لطفاً *-*

***

ساعت 4 بعد از ظهر بود و بک داشت جلوی آینه با کرواتش کلنجار می رفت . صدای داد کیونگسو رو از بیرون اتاقش شنید:

_ بکهیون مردیییییی ؟ افتتاحیه 2 ساعت دیگه شروع میشه ... داری اون تو چه غلطی میکنی ؟

بکهیون با حرص نگاهی از توی آینه به گره ی داغون کرواتش کرد و متقابلاً داد زد : هیووونگ بیاد داخل ... من از پس این لعنتی بر نمیام .

کیونگسو ضربه ای به در زد و وارد شد و با قیافه ای برزخی به بک گفت : دو ساعته داری چه غلطی می کنی ؟

بک با سر به گره ی کرواتش اشاره کرد و گفت : نمی تونم درست ببندمش .

کیونگسو با حرص به سمت بکهیون رفت و کروات رو از اول باز کرد و دوباره مشغول بستنش شد . بعدش هم کت سرمه ای رنگ بکهیون رو دستش گرفت و به بک کمک کرد که اون رو بپوشه ... بک با دست یقه ی کتش رو مرتب کرد و از توی آینه ی قدی نگاهی به خودش انداخت که کت و شلوار سرمه ای تیره ای پوشیده بود با پیراهن مشکی و کروات سرمه ای تیره .

از توی آینه به کیونگسو که کنار دستش ایستاده بود ، خیره شد و گفت : هیونگ چطوره ؟ خوشتیپ شدم نه ؟ به نظرم الآن از اون پارک چانیولم خوش تیپ ترم .

کیونگ در حالی که روبروی آینه به خودش که کت و شلوار کرم رنگی با کروات قهوه ای زده بود ، خیره بود و حواسش به بک نبود گفت : نه بکهیون ... شبیه احمقا شدی ... همیشه شبیه احمقا بودی ...

چشمای بک از حرف کیونگ گشاد شدن و کیونگسو هم متوجه شد چه سوتی ایی داده . قبل از این که به بک فرصت عکس العمل بده ، قهقهه ی بلندی زد و پا به فرار گذاشت . بکهیونم به خودش اومد و از اتاق زد بیرون و در حالی که داشت تند تند از پله ها پایین میومد ، کیونگسو رو هم تهدید می کرد و می گفت : یاااااا ... هیونگ می دونی اگه دستم بهت برسه زنده نمی مونی نه ؟

کیونگسو به دویدنش ادامه داد و وقتی به در خروجی رسید ، چرخید و برای بک زبونی با تمسخر درآرود و دوید بیرون . بک از کار هیونگ دیوونه ش خنده ش گرفت و اونم از در زد بیرون و با راننده ای که با تعجب به اون دو تا نگاه می کرد خیره شد .

لبخند رو لبش ماسید و با جدیت ایستاد و کتش رو مرتب کرد و خیلی جدی رو به کیونگ که اونم از دیدن راننده تو شوک بود گفت : داره دیرمون میشه ... باید زودتر بریم .

راننده ی بیچاره که از این تغییر حالت ناگهانی بک تعجبش بیشتر شده بود ، با بهت در عقب رولز رویس فانتوم مشکی رنگ رو باز کرد و به بکهیون تعظیم کرد و ازش خواست که بشینه . بک هم با جدیت نشست و بعد از اونم کیونگ در حالی که سعی می کرد لبخند گشادش رو کنترل کنه ، کنار بک نشست .

بکهیون برای این که نتونسته بود حالش رو بگیره ، بهش چشم غره ای رفت و به راننده گفت : حرکت کن .

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now