🎠پارت بیست و چهارم🎠

3.1K 638 29
                                    

جونگین با دیدن کیونگسو ته راهرو ، به طرفش دوید ... بعد از اون شب کوفتی کیونگسو تقریباً ازش فرار کرده بود چون نمی خواست معذبش کنه .
دست جونگین که رو شونه ش نشست فهمید بالاخره گیر افتاده ... نفس حبس شدش رو رها کرد و برگشت . با دلخوری ایی که نمی دونست یهو از کجا پیداش شده منتظر به جونگین خیره شد تا حرفشو بزنه .
جونگین این پا و اون پا کرد ... نمی دونست از کجا باید شروع کنه یا چیو توضیح بده ؟ ... اصلاً چه دلیلی داشت که در مورد مسائل خصوصی زندگیش واسه کیونگ توضیح بده ؟
آروم لب زد : ببخشید ...
کیونگ با همون دلخوریِ کشنده ی توی نگاهش گفت : بابتِ ؟
جونگین به عادت همیشگیش موقع هول کردن ، دستی پس گردنش کشید و به سختی گفت : بابت اون شبی که دعوت بودی خونه م ... خیلی شرمنده م ... بعدشم اون جوری که ول کردی رفتی خیلی برام سخت تر شد ... نمی دونم چی در موردم فکر میکنی ولی اگه منفیه کاملاً بهت حق میدم ... من ... من واقعاً آدم خوبی نیستم ...
کیونگسو به جونگین با تعجب خیره شده بود ... باورش نمیشد کیم جونگینِ پررو و زبون درازی که هیچی باعث خجالت و شرمندگیش نمیشد وایساده جلوش ، در حالی که پشیمونی داره از چشماش می چکه !
سعی کرد فکراشو عقب بزنه و دلخوریش تو صداش نمود نداشته باشه :
_ رفتم چون فقط نمی خواستم معذبت کنم ...
جونگین لبخند تلخی زد و جواب داد : حالا دیگه همه چیو می دونی ... وادارش کردم بریم تست دی ان ای بدیم ... چند هفته دیگه نتیجه ش میاد .
کیونگسو ناخواسته گفت : اگه مثبت بود چی میشه ؟ ...
_ بدبخت میشم ...
کیونگ با ناراحتی بهش نگاه کرد ... حس می کرد قلبش داره فشرده میشه ... نمی تونست ناراحتی جونگینی رو ببینه که خنده از رو لباش نمی رفت ... اما منطق کوفتیش مدام داشت بهش یادآوری می کرد که این آدم روبروش موظفه که تاوان گناهی رو که کرده پس بده ...
با دیدن لایه مرطوبی که به وضوح جلوی دید جونگین رو گرفته بود و کیونگسو خیلی راحت می دیدش ، دلش می خواست همون جا دنیا تموم شه ... حالش داشت از این زندگی کوفتی که به آدمای شادی مثل جونگین سخت می گرفت ، بهم می خورد .
جونگین با اون لبای آویزون و چشمای خیس شبیه بچه ای شده بود که مادرشو گم کرده ... بدون اینکه سعی کنه ناراحتیش رو پنهان کنه ، گفت : من ... من فکر می کنم ... فکر میکنم که یکیو دوست دارم ... اگه من پدر اون بچه باشم فکر نمی کنم دیگه منو قبول کنه ... کیونگسو من نمی خوام از دستتـ ... ِش بدم .
کیونگسو انقدر گیج بود که حتی متوجه سوتی ایی که جونگین داشت می داد نشد ... به طرز مسخره ای حس می کرد داره تو یه محیط پر از کربن مونوکسید نفس میکشه و کم کم داره توانش رو از دست میده و بخش سخت قضیه هم اونجا بود که هر چه قدر تو ذهنش دنبال علت واسه این حال عجیبش می گشت ، کم تر به نتیجه می رسید ...
حس کرد حتی اگه یه ثانیه بیش تر اون جا بمونه و به چشمای اشکی جونگین خیره بشه ، قطعاً می میره ... واسه همینم بدون اینکه به جونگین نگاه کنه ، آروم گفت : درست میشه ...
و تقریباً به سمت اتاقش پرواز کرد ...

.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.Where stories live. Discover now