𖥸Part 43𖥸

752 161 165
                                    

وانگجی مستقیم به چشم های ووشیان خیره شد. شیطان رو به روش کاملا نسبت به درخواستش جدی و مصمم بنظر میرسید. کوتاه و خشک جواب داد:"نه." و خودش رو از بین حلقه ی دستای ووشیان بیرون کشید.

بر خلاف انتظارش وقتی تصمیم گرفت از حموم بیرون بره، ووشیان اصرار بیشتری نکرد. کاملا برعکس، سر جای خودش ثابت نشست و هیچی نگفت. با وجود اینکه تجربه ثابت کرده بود سکوت ووشیان یعنی دردسر ولی از اون جایی که همین الان هم تصمیم به دور شدن از منبع دردسر رو داشت، اهمیتی به این سکوت نداد.

در واقع هیچ چیز عجیب و مشکوکی تا زمانی که مقابل در قرار گرفت، وجود نداشت. اما وقتی دستش رو برای باز کردن در بالا برد، تازه اون موقع بود که متوجه معنای سکوت ووشیان شد!

در طلسم شده بود. اون هم نه با یه طلسم معمولی. ووشیان در حموم رو با استفاده از همون طلسمی قفل کرده بود که خودش برای دور نگه داشتن و بیرون کردن ووشیان از اتاقش، استفاده می‌کرد!

دستش رو عقب کشید و مشت کرد. وقتی به سمت ووشیان چرخید، شیطان مقابلش کاملا راحت سر جای خودش نشسته بود و با یه لبخند پهن بهش نگاه میکرد. چشم هاش با شرارت میدرخشیدن ولی خودش رو به بی خبری زد.ابروهاش رو بالا انداخت و پرسید:"اتفاقی افتاده؟" کلماتش، نشان از بی خبری میدادن ولی چشم هاش حرف دیگه ای برای گفتن داشتن.

وانگجی متوجه این نکته شد که ووشیان از قبل خودش رو برای چنین موقعیتی اماده کرده و مقاومت بی فایده است. از اینکه ووشیان موفق شده بود خیلی راحت متوقفش کنه حس خوبی نداشت. نفس عمیقی کشید و در تلاش بود لحنش رو کنترل کنه تا عصبانی یا متعجب بنظر نرسه. خونسرد پرسید:"کی این طلسم رو یاد گرفتی؟"

ووشیان چند تار موهاش رو با انگشت هاش به بازی گرفت و گفت:"شاگرد خوبی بودم نه؟ وقتی در رو روم قفل میکردی نگو انتظار نداشتی یاد بگیرم."

بر خلاف تفکر وانگجی که فکر میکرد ووشیان رو از خودش دور کرده، در واقع بی خبر و خیلی راحت یه طلسم جدید رو بهش یاد داده بود. وانگجی این موضوع رو که ووشیان با وجود نیمه شیطانی بودنش واقعا با استعداده، قبول داشت. اون خیلی زود حقه ها و طلسم های مختلف رو یاد میگرفت و اجرا میکرد. عجیب نبود بتونه این طلسم رو یاد بگیره اما انتظار نداشت که ووشیان تو چنین موقعیتی جبران کنه و ازش رو دست بخوره.

ووشیان با یه لحن به ظاهر ناامید ادامه داد:"در واقع دنبال راهی بودم بتونم بشکونمش ولی تهش فقط تونستم یاد بگیرم چجوری ازش استفاده کنم. راستی! اینم درست مثل طلسم خودته. میدونی دیگه؟ فقط وقتی سازنده اش بهش اجازه بده یا زمانش به اتمام برسه از بین میره." لبخند دندون نمایی زد و دلجویانه گفت:"تو که قبول نکردی موهام رو بشوری ولی خب عیب نداره. سعی میکنم زودی حموم کنم و بریم بیرون. هرچند.." تار مویی که بین انگشتش بود رو نشون وانگجی داد:"میترسم شستن این موهای بلند وقت زیادی ببره."

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now