𖥸Part 50𖥸

604 144 58
                                    

می تونست کل روز رو برای رفتن به شهر بی شب وقت تلف کنه. اما در نهایت، نمیتونست پیغام ون چینگ رو پشت گوش بندازه و از رفتن به اونجا طفره بره.

با این حال، وقتی وارد شهر بی شب شد به جای رفتن به دیدن ون چینگ، به عنوان اولین مقصد، اتاق ون نینگ رو انتخاب کرد.

طبق انتظارموفق شد ون نینگ رو تو اتاقش پیدا کنه. اون روی تختش نشسته، به یه بالشت بزرگ پشت سرش تکیه زده بود و با کتاب توی دستش سرگرم شده بود. وقتی ووشیان چند ضربه به در اتاقش زد، خشنود از اینکه یه دوست به دیدنش اومده، کتاب رو گوشه ای گذاشت، بلند شد و به استقبالش رفت.

ووشیان سریع بازو و دست ون نینگ رو گرفت و مانع از این شد که مسافت بیشتری از اتاق رو به تنهایی طی کنه. ون نینگ دوباره به تختش برگشت ولی اینبار تکیه نزد.

ون نینگ همون طور که می نشست پرسید:"به دیدن خواهرم رفته بودی؟"

صورت ون نینگ مثل همیشه رنگ پریده بود و کلملتش با وقفه گفته میشد. ووشیان صبورانه به حرفش گوش کرد و سرش رو به طرف تکون داد. با یه لبخند پهن که چهره اش رو روشن تر میکرد گفت:"نه هنوز، اول اومدم حال تورو بپرسم."

ون نینگ لبخند کم رنگ ولی قدردانی نسبت به احوال پرسی ووشیان زد. با وجود اینکه اون ملاقات و وقت گذروندن با ووشیان رو دوست داشت، یاداوری این نکته که دیدن ووشیان در شهر بی شب چه معنای میتونست داشته باشه، باعث میشد حس خوبش دوام زیادی نداشته باشه.

با وجود اینکه مدت زمان زیادی از حضور ووشیان در شهر بی شب و اتاق ون نینگ نمیگذشت، خبر اومدنش خیلی زود به گوش بانوی قبیله ی ون رسید. طولی نکشید که یک نفر، بدون اینکه ضربه ای به در اتاق بزنه یا اجازه ی ورود بگیره، در رو باز کرد و وارد اتاق شد.

قامت دختر لاغری پوشیده در لباس قرمز و مشکی، ظاهر شد. کمربند پهن مشکی رنگی که دختر دور کمرش بسته بود، درست مثل پایین دامن قرمز رنگش با طرح شعله های اتش گلدوزی شده بودن‌.

ووشیان با ورود ون چینگ بلند شد اما فرصت نکرد حرفی بزنه. ون چینگ بی توجه به حضور بردارش، مستقیم رو به ووشیان گفت:"همراهم بیا، باید باهم حرف بزنیم."

چهره ی ووشیان با دیدن این عجله تو رفتار ون چینگ جدی شد و پرسید:"مشکلی پیش اومده؟"

ون چینگ با نگاه، اشاره ی معنا داری به برادرش کرد و گفت:"اینجا مناسب حرف زدن نیست. آ_ نینگ باید استراحت کنه."

رفتار جدی ون چینگ و حرفی که زد باعث شد ون نینگ تو خودش جمع بشه و دیگه مثل قبل راحت نباشه. ووشیان متوجه تکون های نامحسوس ون نینگ شد. اشاره ی ون چینگ رو نادیده گرفت و بیخیال گفت:"چرا نه؟ همین جا خوبه. من تازه رسیدم و هنوز به اندازه کافی ون نینگ رو ندیدم."

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now