ওPart 37ও

820 190 102
                                    

یه عدد گفتم که تقریبا به اندازه ۱۲ نفر سایلنت ریدر باشه و باز هم امار نرسید 😂🤦🏻‍♀️

___________

ووشیان پشت میز کوچکش نشسته بود. چند تار موی مشکی بین انگشت هاش گیر افتاده بودن و مدام دور انگشتش میچرخوند. تا جایی که حالت فر به خودشون گرفتن. مقابلش روی میز یه کاغذ گذاشته شده بود. هر وقت توی فکر میرفت قلم مو رو از کاغذ دور میکرد و سر چوبیش رو بین دندوناش میگرفت. برگه ی سفید مقابلش حالا پر از خطوط سیاه شده بودن.

یانلی مقابلش پشت میز روی تشک کوچکی که روی زمین قرار داشت نشسته و مشغول گرفتن پوست دونه های نیلوفری بود که از زمین مخصوص ووشیان تهیه کرده بود. ناخنش رو بین پوست سبز نیلوفر فرو میبرد و دونه ی سفید رنگشو توی کاسه کوچیک کنارش میزاشت.

ووشیان وقتی کشیدن قسمتی که مد نظرش بود رو تموم میکرد قلم مو رو توی دستش میچرخوند تا راحت تر بتونه از دونه های نیلوفر توی ظرف به خودش جایزه بده و با لذت میجوییدشون.

یانلی با لذت به صحنه دوست داشتنی مقابلش، خیره شده بود و چشم هاش میدرخشید. ووشیان کاملا روی کارش متمرکز شده بود و با نهایت دقت و لطافت دستش رو روی کاغذ حرکت میداد و خطوط تار مو رو می کشید.

بعد از ملاقات با ون چینگ، به دیدار پدرش رفته بود و بعد از صحبت های لازم و گفتن درخواستش، با یه کاسه بزرگ و پر به دیدن برادرش اومده بود.

خواهر و برادر، دوستانه مدتی در مورد هر چیزی که به ذهنشون میرسید صحبت کردن‌. از اخرین باری که اینطور بی توجه به مسائل کاری جهنم و زمین باهم وقت میگذروندن مدت زیادی میگذشت و حالا هر دو حس خوبی از این هم صحبتی داشتن.

هیچ کدوم از اون دو نفر علاقه ای برای اشاره به ناراحتی چند ماه اخیر نشون ندادن. انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده باشه و یانلی از اینکه میدید برادرش به این موضوع اشاره نمیکنه راضی بود.

بین صحبت هاشون ووشیان با هیجان پیشنهاد داد مقابلش بشینه تا بتونه از چهره اش یه پرتره بکشه.

یانلی که نمیدونست ووشیان بلده طراحی و پرتره بکشه و با شنیدن درخواستش سوپرایز شده بود. سنگینی که روی دلش نشست رو پنهون کرد و به روی خودش نیاورد. از اینکه اینجوری بین اون و برادرش فاصله افتاده جوری که متوجه نشده بود ووشیان به طراحی علاقه مند شده، ناراحت شده بود ولی با خوشحالی مقابلش نشست.

ووشیان نمیدونست جواب خواهرش که جدیدا سختگیر شده بود مثبته یا نه و با دیدن موافقتش بیشتر از قبل هیجان زده شد. خیلی سریع بلند شد و وسایلش رو روی میز گذاشت. قلمش رو به جوهر اغشته کرد و مشغول کشیدن شد.

ووشیان بابت سخت گیری ها و بی اعتمادی خواهرش دلگیر بود. با این وجود نمیخواست دوری و دلخوری بینشون بیشتر از این ادامه پیدا کنه. حالا که یانلی به دیدنش اومده بود و جوری رفتار میکرد که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده میتونست یه فرصت خوب برای بهتر شدن دوباره ی رابطه اشون باشه.

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now