.♡Part 6♡.

1.3K 319 105
                                    

به چشم های روشن مرد مقابلش زل زد. پس اون سایه سفيد متعلق به این فرشته بود. فرشته لباس بلند سفیدی پوشیده و سربند سفيدی با طرح ابر به پيشونيش بسته بود.

لباس بلند و سفيدش با طرح های ابی کمرنگ ابر تزئين شده بود و اونقدر مرتب و تمیز بود که ووشيان ميتونست قسم بخوره حتی یه چروک یا لکه محو ھم نداره.

موهاش بخاطر حرکت سریعش کمی نامرتب شده بودن و توسط نسيم ملایم به بازی در اومده بودن ولی مشخص بود این شخص با عجله سعی کرده بخشی از موهاشو با ربان ببنده تا شلخته تر از این نباشه.

شمشیر کمی از گلوش فاصله داشت ولی ووشیان میتونست متوجه تیزی شمشیر بشه.

"تو دیگه کی ھستی؟" مچش گرفته شده بود اما مجبور بود دست پيشو بگيره که پس نيوفته. چشم غره رفت:"اینجوری حمله ميکنی اگه اسيب دیده بودم چی؟"

"بلند شو."

"هان؟ چرا باید بلند شم. که بازم بهم حمله کنی؟ نميخوام. من جام راحته. بردار شمشيرتو اصن. اینجوری داری تهدیدم ميکنی. منم شمشيرمو اوردما. فقط دارم بهت رحم ميکنم که بهت حمله نکردم. وگرنه فکر کردی ميتونی بهم پيروز شی.."

شمشير به گلوش نزدیک تر شد و ووشيان ناليد:"باشه باشه... پا ميشم. دور کن این لعنتيو. زیادی تيز بنظر ميرسه. من ھنوز جوونم برای مردن.. لعنتيی مگه کشتن تو مقرتون ممنوع نيست.. دِ بکش عق.."

لبهاش بهم دوخته شد. سعی کرد. حرفشو ادامه بده ولی انگار که لبهاشو با چسب بهم چسبونده باشن فقط صدای نا مفهومی از ته گلوش ميومد.

فرشته دوباره تکرار کرد:"بلند شو و همراهم بيا." صداش جدی و یکنواخت بود. بدون هیچ احساس خاصی. عصبانیت یا تهدید.

دروازه قبيله یه زنگ اخطار داشت که اگه شکسته ميشد وانگجی رو خبر ميکرد. اطلاعات زیادی راجب قبایل مختلف وجود داشت ولی هیچ قبيله ای همیشه همه ی رازهاشو لو نميده! چيزی که ووشيان نميدونست.

ووشيان ناچار دستشو به زمين زد و به کمکش بلند شد. چشماش تمام حرصشو نشون ميداد و تو دلش به شانسش لعنت ميفرستاد. اینکه نتونه حتی وانگجي رو ببينه و تنبيه شه نهایت بدشانسی بود.

اميدوار بود تا شاید این فرشته اونو پيش وانگجی ببره. بلاخره اونم یکی از بزرگای قبليه محسوب ميشد و شنیده بود مسئول تنبیه شاگردا و فرشته ها هم هست. البته تنبیه های خیلی کوچیک که اگه ووشیان بود قطعا ازشون میگذشت و اگه اشتباه بزرگ و جبران ناپذیری بود صد درصد قبلیه ون از طبقه هفتم جهنم ازش نمیگذشتن.

تنبیه کردن یک فرشته میتونست خیلی جالب و لذت بخش باشه.

فرشته مسير تاریکی رو انتخاب کرده بود. از کنار دیوار یکی از ساختمونا به ارومی و بدون سروصدا رد ميشد و مطمئن بود ووشيان همراهش مياد. وقتی به اندازه کافی از جای قبلی که بودن فاصله گرفتن فرشته دری رو باز کرد کنار ایستاد تا ووشيان زودتر بره داخل.

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now