.♡ Part 1 ♡.

2.8K 375 99
                                    

سال ۱۹۹۵ میلادی:

روی یکی از تنه های تقریبا کلفت درخت لم داده بود. همزمان که بدن پشمالوی گربه ی خيابونی سياه رنگ رو نوازش ميکرد، از نسيمی که به صورتش ميخورد لذت ميبرد.

وقت گذروندن با اهالی جهنمو دوست داشت. اونجا همه پایه ی شيطنت بودن و روزی نبود که دردسری درست نشه. ولی این باعث نميشد بيخيال هوای خنک و نسيم نزدیک غروب زمين بشه.

"آ شيان"

صدا از پایين درخت ميومد. کنار نيمکتی که روش یه دختر نوجوون با کتاب توی دستش نشسته بود، خواهرش ایستاده بود و صداش ميکرد. در واقع خواهر خونده اش.

از درخت پایين پرید و جلوی خواهرش ایستاد. لبخند پهنی زد:"شیجیه!"

"یکم پيش روح زمينی های مرده رو اوردن باید بریم و طبقه بندیشون کنيم."

" چرا ما؟ این وظيفه ما نيست که."

"کشته های زلزله ی ژاپن زیادن و الان بيشتر از 6 هزار تا روح تو کمتر از پنج دیقه به صحرا اومدن و سرگردون منتظر مشخص شدن تکليفشونن. عجله کن."

و عجله کردن. البته بعد از اینکه ووشيان کرمشو سر دختر کتاب خون خالی کرد. بنظر خودش کار خاصی نکرده بود فقط به گربه ی روی درخت دستور داد صاف روی کتاب دختر بپره. جيغ دختر از وحشت بلند شد و نفهميد چطور کتابو پرت کنه. وقتی دوباره کتابو از روی زمين برداشت به خودش و گربه و شانسش لعنت فرستاد. علاوه بر جای پنجه های گربه روی کاغذهای کتاب، کثيف و تا خورده شده بود.

و در جواب حرف خواهرش که با خنده ميگفت:"درسته. وی ووشيان هيچ وقت از ادمای کتاب خون نميگذره."
گفت:"کتاب خوندن به اندازه ی کافی مزخرفه نميفهمم چرا بعضيا حتی حاضرن کتاب قرض بگيرن."

دختر بيچاره بيخبر از اینکه ووشيان اونو میبینه همون روز صبح کتابو از کتابخونه قرض گرفته بود.

زمينی که دروازه ی بهشت رو به جهنم وصل ميکرد صحرای بزرگی بود. در حالت عادی سی و پنج گروه چهار نفره متشکل از دو فرشته و دو شيطان از

درجه های سوم و چهارم مسئوليت قضاوت رو به عهده داشتن.

تو یه روز عادی تقریبا هر دقيقه ١٠٠ تا ١۵٠ روح اورده ميشد ولی الان بيشتر از 6 هزار روح تو کمتر از پنج دقيقه اورده شده بودن.

45 سال پيش وقتی ووشيان فقط 3 سالش بود از زمين به این صحرا منتقل ميشه.

باید بخاطر سم کم و بی گناهيش به طبقه ی دوم بهشت منتقل ميشد اما یانلی معتقد بود شرارت رو ميتونه توی چشم هاش ببينه و فقط یکم تربيت لازمه تا به یه شيطان عالی تبدیل بشه. یانلی فرزند ارشد رهبر قبيله بود.

زی شوان پسر ارشد قبيله ی جين از درجه ی چهارم مخالف بود. خاندان اونا وظيفه ی نظارت به طبقه ی دوم رو داشتن و نميتونست اجازه بده یه شيطان اینجوری روح های بهشتی رو بدزده و در نهایت مجبور به رقابت شدن.

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now