وقتی وانگجی بعد از پایان یه روز کاری به سمت خونه اش برمیگشت اصلا انتظار حضور شخص دومی رو نداشت چه برسه به یه شیطان کوچولوی مشکی پوش که خودش رو بین وسایل نقاشی غرق کرده و حالا میشد نگرانی رو توی تیله مشکی چشم هاش دید.
ووشیان جوری به حضورش واکنش نشون داده و با استرس جواب داده بود که وانگجی برای یه لحظه حس کرد به جای اتاق خودش در اتاق اون رو باز کرده و الان نباید تو این موقعیت دیده بشه!
اتاق شلخته بود. چیزی که برای شخص مرتبی مثل وانگجی شبیه به فاجعه بنظر میرسید. ووشیان تا اخرین لحظه با ریختن ظرف اب شاهکارش رو تکمیل کرده بود و حالا صدای مچاله شدن کاغذ و خوش امد گویی پر استرسش تنها چیزی بود که تو اتاق پیچید.
وانگجی در سکوت به ووشیانی که روی زمین بین وسایلش نشسته بود خیره موند. ووشیان هم تصمیم به گرفتن نگاهش از وانگجی نداشت تا شاید بتونه واکنش احتمالیش رو از اون چشم های کهربایی خنثی حدس بزنه. هرچند چشم هایی وانگجی هیچ حسی رو منتقل نمیکردن. نه عصبانیت و خشمی و نه حتی تعجب.
ووشیان از این موضوع که تا اون لحظه هیچ وقت موفق به فهمیدن احساسات درونی وانگجی نشده، ناراضی بود.
در نهایت وانگجی پلک زد، حرکت کرد و به سمت در چرخید. با یه دست چند کتاب رو بغل گرفته بود و با دست دیگه اش در رو بست.
ووشیان تصمیم گرفت حرف اضافه ای نزنه و تا قبل از اینکه وانگجی واکنشی نشون نداده، سکوت کنه.
وانگجی با ارامش به سمتش قدم برداشت. گوشه ی لباسش رو بین انگشت هاش جمع کرد و از بین وسایل بهم ریخته ووشیان رد شد. ووشیان هم خیلی سریع خم شد و با دست وسایلش رو کنار زد تا مسیر رو برای وانگجی باز کنه و در نهایت فرشته مقابلش خم شد و روی زمین نشست.
کتاب های توی دستش رو کنار خودش گذاشت، از بین استین بلند لباسش دستمال سفیدی بیرون کشید و با ملایمت روی بینی ووشیان کشید:"صورتت رو رنگی کردی."
رد نگاه ووشیان رو به پایین و حرکت دستمال توی دست وانگجی روی بینیش رفت. با شنیدن این حرف ناخواداگاه واکنش نشون داد و دستش رو سمت صورتش برد تا رنگی که وانگجی ازش حرف زده بود رو تمیزش کنه ولی وانگجی سریع تر مچ دستش رو گرفت و متوقفش کرد. "نکن. دستت رنگیه."
ووشیان انگشتاش رو جمع و دستش رو مشت کرد تا انگشت های رنگیش رو پنهون کنه. احتمالا وقتی سعی داشت رنگ باقی مونده روی قلم مو رو تمیز کنه رنگی شده بودن و حالا هر لحظه شلخته تر از قبل به چشم میومد.
بعد از قوانین سختگیرانه جیانگ یانلی، ووشیان معمولا اخر هفته ها به دیدنش میومد. بیاد داشت یکبار ووشیان گفته بود به بهونه دیدن ون نینگ به شهر بی شب میره و بعد از اون بدون جلب توجه کسی شهر بی شب رو به مقصد گوسو میپپیچونه!
![](https://img.wattpad.com/cover/202009749-288-k472492.jpg)
YOU ARE READING
Tears Of An Angel ♡.
Fanfictionمیتونی صدای گریه بهشت رو بشنوی؟ این اشک های یک فرشته است... . من سالهاست که با عشق پنهان تو در بهشت خداوند فرمان برده ام... ~ WangXian FanFic🐇 ~ MoDaoZushi🍂