𖥸part 42𖥸

984 172 143
                                    

تو خاطرات فراموش نشده ی وانگجی، این اولین باری بود که روی سقف اتاقش می نشست و اگه ووشیان اون شب پیشنهاد نمیداد احتمالا هیچ وقت چنین تصمیمی نمیگرفت.

وانگجی متوجه این حقیقت که ووشیان جاهای مرتفع رو دوست داره، شده بود. بارها پیش اومده بود اون رو درحالی که روی شاخه محکم درخت نشسته، پیدا کنه! اولین باری که ووشیان رو دید، ووشیان بالای یه درخت بلند نشسته و فلوت میزد. این درحالی بود که ووشیان هنوز ماهیت انسانی خودش رو از دست نداده و یه روح زمینی و بدون بال های شیطانی بود.

دیگه برای وانگجی دیدن ووشیان روی درخت عادی شده بود. ووشیان همچنین علاقه زیادی به اقامتگاه بالای کوهستان نشون داده بود و هنگام ماموریتش روی زمین همیشه لبه سقف اون ساختمون بلند زمینی مینشست و پاهاش رو اویزون میکرد. حالا نوبت به سقف اتاقش رسیده بود. هرچند بعید نبود قبلا در نبودش ووشیان اونجا به تنهایی منتظر بازگشتش ننشسته باشه.

فرشته ساکت بود. تنها صدای فلوت شیطان که همراه با نسیم شبانگاهی به رقص در اومده بود، سکوت بینشون رو از می شکست و گوش های وانگجی رو نوازش میکرد.

بعد از پیشنهاد دوباره ووشیان برای تمیز کردن اتاق، باهم دیگه آشفتگی به وجود اومده رو مرتب کردن. ووشیان حواسش بود کاغذ نقاشی رو دور از چشم وانگجی بین وسایلش پنهان کنه و بعد دور بندازه. هرچند تلاشش بی نتیجه موند چون تمام مدت وانگجی متوجه این موضوع شده بود، فقط اشاره ای نکرد.

حالا هر دوشون کنار هم بدون اشاره به اتفاقات چند دقیقه قبل، روی سقف اتاق سکوت نشسته بودن. وانگجی مرتب پاهاش رو جمع کرده و صاف نشسته بود. در حالی که ووشیان یک پاش رو دراز و دیگری رو خم کرده بود. چنچینگ بین دست هاش به زیبایی نواخته میشد و اویز قرمز رنگش با هر حرکت ووشیان تکون میخورد.

ووشیان چشم هاش رو بسته بود. نفس هاش یکنواخت توی فلوت دمیده میشد و انگشت هاش با مهارت روی سوراخ های کوچیک روی فلوت حرکت میکردن.

صدای فلوت مثل یه خلسه بود. مثل ابی که خستگی های روح رو پاک و ذهن رو اروم کنه. وانگجی متوجه بود که چرا ووشیان از نیروی نهفته در نت های این قطعه استفاده میکنه. قطعا شیطان کوچولش متوجه نبود برادر و عموش شده و روی این حساب که تمام کارهای مقر ابر روی دوش اون افتاده، تصمیم گرفته بود این قطعه رو برای وانگجی بزنه. اون میخواست خستگیش رو برطرف کنه. این موضوع و نیت ووشیان برای وانگجی با ارزش بود و قلبش رو پر از حس خوب میکرد.

با اخرین نتی که نواخته شد فلوت رو از لبهاش جدا کرد و با چشم های مشتاق منتظر واکنش وانگجی موند. "چطور بود؟"

وانگجی به چشم های مشکیش نگاه کرد و گفت:"مهارتت توی نواختن فلوت هر روز بهتر میشه."

ووشیان عاشق لحظه هایی بود که وانگجی ازش تعریف میکرد. اون لحظه کلماتی که از زبون وانگجی شنیده میشد رو با تموم وجود جذب و گرمای کلماتش قلب ووشیان رو ذوب میکرد.

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now