Part 81 چپتر پایانی

483 84 42
                                    

تا حالا راجب خلیج الاسکا شنیدین؟ خلیج الاسکا یه جایی تو اقیانوس ارامه. جایی که دو دریا بهم میرسن اما انقدر باهم تفاوت دارن که هیچ وقت یکی نمیشن..

یه اهنگ خونده شده که شاعر اسمش رو از این خلیج الهام گرفته. متنش رو وسط این پارت میزارم و اهنگش تو چنل اپ میشه. گوش دادنش خارج از لطف نیست.

متون داخل پرانتز لیریک اهنگای مختلفن.

///

صحرای بزرگ شهر بی شب پر بود از فرشته های سفید پوش و مقابلشون ردیف های طولانی از شیاطین جهنم قرار داشت. هوا گرم بود و گاهی اوقات میشد صدای برخورد رود مذابی که تو دره ازلی جریان داشت به صخره های اطرافش رو شنید. هوایسانگ منتظر و جیانگ چنگ بالای برج بلند به مراقبت ایستاده بود تا حواسش به هر حرکت اضافه ای از جانب دشمن باشه. هوا گرفته و نفس کشیدن سخت بود. تنها چیزی که از محیط حس میشد دشمنی و انتقام بود.

بعد از گذشت مدتی قامت ون چینگ نمایان شد. دیدن فرشته سیاه پوشی که پشت سر ون چینگ اسیر دو شیطان بود باعث شد تا بند انگشتهای هوایسانگ دور دسته چوبی بادبزن فشرده شن و به سفیدی بزنن با این حال نگاهش تغییری نکرد و منتظر موند تا ون چینگ به حرف بیاد.

با قرار گرفتن ون چینگ لبه ی برج، یانلی هم شونه به شونه اش ایستاد. نیم نگاهی به هوایسانگ یا حتی برادرش، جیانگ چنگ ننداخت. جیانگ چنگ اهمیتی به بی توجهی خواهرش نداد و جلو رفت:«جیه اینجا چیکار میکنی؟»

یانلی به سمت برادرش برگشت. سعی کرد مسیر نگاهش به وانگجی نخوره. درک میکرد چرا جیانگ جنگ اینجاست. خیلی دیر متوجه احساسات واقعی ووشیان شده بود اما در مورد جیانگ چنگ از همون اول میدونست. اینجور نبود که جیانگ چنگ مثل یه برادر کوچکتر بیاد و از احساساتش به دختری که از نظر مقام و رتبه کیلومتر ها ازش فاصله داشت حرف بزنه. اما یانلی دقیقا همون خواهر بزرگتری بود که نگفته های دل برادرش رو میفهمید. هرچند دختر مقابلش، ون چینگ، قرار نبود هیچ وقت به این احساسات جوابی بده با این حال بازم نمیتونست برادرش رو برای اینکه در کنار معشوقه و هم نوعش تو این جنگ ایستاده سرزنش کنه. درست برعکس خودش که بخاطر برادر دومش تو جبهه فرشته های مقابلش بود.

برخلاف جیانگ چنگ، ووشیان معشوقه ای داشت که عاشقش بود و در حال حاضر قدرت دفاع از دیگری رو نداشتن. با وجود اینکه یانلی بین دو برادرش اینبار کمک به ووشیان رو انتخاب کرده و نقشه ورود به شهر بی شب رو به هوایسانگ داده بود باز هم نمیشد منکر این موضوع شد که همین خانواده تو مدت زمان کوتاهی به اندازه یه عمر هوایسانگ رو به دردسر انداخته بودن.

ون چینگ توجهی به مکالمه خواهر و برادر نداشت. چشم هاش رو بست. نفس عمیقی کشید و بی حوصله گفت: «اون اینجاست. برادرم رو ازاد کن.»

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now