.♡Part 16♡.

1.1K 244 85
                                    

"به چی فکر میکنی؟" وانگجی با دیدن لبخند ووشیان پرسید.

این لبای صورتی با خال کوچیکی که زیرش لبش بود چهره اش رو خواستنی تر میکرد.

با سوال وانگجی به خودش اومد. تمام مدت خیره به صورت وانگجی توی فکر بود؟ نگاهشو گرفت و اروم گفت:"همه ی اون تعریفا برازندته. تو واقعا عالی گیوچن میزنی."

وانگجی با شنیدن این حرف متقابلا جواب داد:"استعداد و مهارتت توی فلوت قابل قبوله."

چشمای ووشیان گرد شد:"تو الان ازم تعریف کردی؟" باورش سخت بود وانگجی این کلمات رو به زبون بیاره.

وانگجی گفت:"من به موسیقی اهمیت میدم. و استعداد تو با این سن کمت قابل تحسینه."

"لان ژان"

وانگجی منتظر بهش نگاه کرد. وقتی جوابی نگرفت دوباره پرسید:"چی ذهنتو درگیر کرده؟"

ووشیان صادقانه گفت:"تو."

نگاه وانگجی سوالی شد. حس کرد چیزی توی قلبش فرو ریخت.

ووشیان گفت:"تعجب نکن. دیشبم گفتم بهت که تمام فکرمو درگیر خودت کردی"

"چی از من میخوایی؟"

صداش محکم بود و ووشیان متوجه نشد بیان کردنش برای وانگجی سخت بوده‌.

توی ذهنش کلمات رو سبک سنگین کرد و تهش به نتیجه رسید حقیقت رو بگه:"اینکه توهم به من فکر کنی. همون طور که تمام فکرمو مشغول خودت کردی منم میخوام تو فکرت باشم."

خب این دروغ نبود فقط کمی جزئیات نیاز داشت. 'من به تو فکر میکنم. برای نابود کردنت. ولی تو باید به من فکر کنی چون میخوام ذهن و قلبتو مال خودم کنم.'

وانگجی سکوت کرد. جملات ووشیان تو ذهنش میچرخید و تکرار میشد.‌چی باید میگفت؟ میگفت این عادلانه نیست؟ یا بهش میگفت تو فقط چند ماهه منو میشناسی و من از 13 سال پیش نتونستم از فکرت بیرون بیام؟ گفتن چنین حقیقت بزرگ و اعترافی حتی برای خودشم سخت بود. چه برسه به شیطان رو به روش.

پس فقط سکوت کرد.

درسته که دوست داشت ووشیان بفهمه اما از نتایج بعدش هم میترسید.

تو این مدت و بین بود و نبودهای ووشیان فهمیده بود حتی فکر از دست دادنش هم اونو میترسونه.

ترس، نشونه ی ضعف بود. و وانگجی خودش رو در برابر این شیطان کم سن و سال ضعیف میدید.

همین باعث میشد همزمان گیر کنه بین خواستن و نخواستن. بین داشتن یا روندن.

ووشیان کلافه از سکوت وانگجی پوفی کشید. پیاله اش رو دوباره پر کرد و یک نفس سر کشید.

وانگجی متوجه کلافگیش شد ولی بازهم چیزی نگفت. در سکوت ووشیان رو زیر نظر گرفت و وقتی مطمئن شد ووشیان قصد نداره چیزی بگه دستشو روی گیوچن کشید و بعد از محو کردنش شروع به نوشتن کرد.

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now