𑁍Part 59𑁍

441 116 27
                                    

چمن های خیس بیش تر از هر وقت دیگه ای روشن و با طراوت به نظر میرسیدن هرچند با هر قدم، چمن های سبز بدون توجه زیر کفش های مشکی له میشدن. اگر یه نفر تصمیم میگرفت با چنین قدم های محکم و سریعی یه مسیر چمنی رو طی کنه و حتی به خودش زحمت استفاده از مسیر سنگ فرش شده نده قطعا برای برای تمیز کردن کفش هاش به دردسر میوفتاد. ولی اونجا بهشت بود و عاری از چنین الودگی هایی.

هوای خنک و بوی نم بارون هنوز حس میشد. بارون بهشت نیروی زندگی بخش بیشتری نسبت به بارون های زمین داشت. جوری که حتی قابل مقایسه هم نبودند.

هرچند هوای خوب و خنکی بعد باران، هیچ کدوم نتونست از اتش خشمی که تو وجود هوایسانگ شعله کشیده بود، کم کنه. لحظه ای که پاش رو از اتاق وانگجی بیرون گذاشت تنها چیزی که میخواست دور شدن از اون خونه و اتفاقاتش تو سریع ترین حالت ممکن بود.

قدم های بلند و سریع هوایسانگ یکی پس از دیگری برداشته شدن و وقتی حس کرد به اندازه کافی دور شده، ایستاد. نفس عمیقی کشید و به پشت سرش نگاه کرد. بیشتر شبیه به کسی شده بود که سعی در فرار داشت. اون کسی نبود که کار اشتباهی کرده باشه پس چرا بیشتر از اون دو نفر آشفته شده بود؟

شاید چون هر دو اونا با اگاهی از هر نتیجه ای تصمیم خودشون رو گرفته بودن.

حالا که واقعا وانگجی نسبت به اون پسر احساساتی پیدا کرده بود مهم نبود چقدر از شیطانی بودن ذاتش حرف میزد، نتیجه ای نداشت. هر حرفی که میزد اضافه و هر نگرانی فقط شبیه نصیحت و شعار به نظر میرسید. اصلا کسی بود که به حرفش گوش بده؟

ووشیان، اون شیطان لعنتی چطور تونسته بود وانگجی رو درگیر خودش بکنه؟ جیانگ یانلی ذاتش رو خیلی خوب شناخته بود که اجازه نداد وارد بهشت بشه. اون پسر به معنای واقعی یک شیطان بود.

هرچه بیشتر میگذشت بیشتر متوجه عمق فاجعه میشد. ناخوداگاه دستش مشت شد و به حرکت در اومد. جای ضربه ی دستش روی درختی که نزدیک بهش ایستاده بود یه ترک بزرگ به وجود اورد ولی هوایسانگ حتی متوجه نشد.

بیشتر از اشتباه بودن کارشون نگران این بود که اگر ماجرای بینشون برملا میشد، چه بلایی سر وانگجی میومد؟

سعی کرد یه بار دیگه نفس عمیق بکشه. اگر بقیه میفهمیدن.. قطره ی عرق سردی روی کمرش سر خورد و به خودش لرزید.

برخورد افراد دو قبیله باهم به قدری سنگین و غیر قابل بخشش بود که حتی میتونست اثار منفی روی جسم اون فرد باقی بزاره. ووشیان یه شیطان کامل نبود، شاید قوانین کمی سبک تر میشدن و در برخورد با یه فرشته هر دو طرف اسیب نمیدیدند، باز هم اصل موضوع رو تغییر نمیداد.

این یه قانون بود و غیر قابل اجتناب. چه به عنوان یه شیطان و چه نیمه شیطان، برخورد دو نفر از دو قبیله با طبقات مختلف خلاف قانون بود.

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now