❀Part 58❀

567 136 56
                                    

درکنار سکوت پیش اومده و فضای گرفته محیط، تنها اسم سالن هم میتونست سرشار از حس منفی باشه. هیچکس دوست نداشت حتی از کنار چنین ساختمونی رد بشه چه برسه به اینکه مجبور بشه مدتی رو داخل اون ساختمون بگذرونه.

با وجود اینکه فضای تاریک داخل ساختمون رو با نور شمع روشن نگه داشته بودن، هوا هر لحظه بیشتر از قبل گرفته میشد. هیچ پنجره ای وجود نداشت و به جز دیوار سفید قوانین که برای تنبیه باید مقابلش زانو میزدن مابقی همه به رنگ سیاه بود.

شبیه این بود که دیوار ها از هر طرف بهم نزدیک میشدن تا جایی که نفس برای کشیدن نباشه و تورو بین خودشون ببلعن.

اینکه هوایسانگ محیط اونجا رو تحمل میکرد به اندازه کافی برای اون اذیت کننده بود، مخصوصا که تو اون وضعیت وانگجی رو میدید که زانو زده.

وقتی سوالش رو پرسید وانگجی به سمتش چرخید و با چشم های کهرباییش بهش خیره شد. گرمایی تو اون چشم ها نبود و سایه ی مژه های بلندش روی گونه اش افتاده بودن.

هوایسانگ کلافه از نگاه توی چشم های وانگجی، با انگشت هاش شقیقه اش رو مالید. از نگاه وانگجی مشخص بود قرار نیست جوابی دریافت کنه. پارچه ی لباسش رو بین دستاش گرفت، بلند شد و اخرین نگاهش رو به وانگجی انداخت.

چوب قهوه ای تنبیه پهن ضخیم بود. بین دست های وانگجی سنگین تر از اهن شده بود. باعث میشد ماهیچه های دستش منقبض شن و خسته اش کرده بود. با وجود اینکه  در تلاش بود دستش نلرزه حتی یه اخم هم بین ابروهاش نیوفتاد.

اون تمام شب رو پشت در اتاقش روی زمین سرد نشسته بود. وقتی لان چیرن اون رو برای گفتن یه توضیح مناسب صدا زد، پاهاش درد گرفنه بودن. نه اینکه بدن وانگجی توانایی تحمل چند ساعت نشستن روی زمین رو نداشته باشه، در حالت عادی کافی بود انرژی رو به ارومی تو رگ هاش به جریان در بیاره اونوقت میتونست برای یه مدت طولانی رو زمینی بدتر از زمین اتاقش بنشینه.

هر چند اون لحظه قلبش چنان درد گرفته و روحش ازرده شده بود که حتی نتونست احساساتش رو سرکوب کنه. تمام نیرویی که میتونست صرف اروم کردن جسم و روحش بشه ابرهارو به اشوب کشید.

با این وجود وانگجی ایستاد. با قدم های محکم به دیدن لان چیرن رفت. تمام خشم عموش رو تحمل کرد و کلمه ای برای دفاع از خودش به زبون نیاورد. صورتش به گونه ای اروم بود که اگر لان شیچن به خوبی اون رو نمیشناخت هیچکس متوجه غمی که از درون میکشید، نمیشد.

لان چیرن سرزنش کرد، دعوا کرد و توضیح خواست ولی جواب همه این ها سکوت بود. وقتی هیچ توضیح منطقی دریافت نکرد عصبانی تر از قبل به اخرین گزینه متصل شد. وانگجی رو برای یه روز کامل تنبیه کرد.

وانگجی بدون اعتراض تنبیه اش رو قبول و مقابل عموش تعظیم کرد. جلوی دیوار زانو زد و دست هاش رو برای گرفتن چوب تنبیه بالا اورد.

Tears Of An Angel ♡.Where stories live. Discover now