آپریل 2018 _لس آنجلس _ کالیفرنیا
با بی حوصلگی بند پیش بند سرمه ایش رو که دور کمرش بسته بود ، باز کرد . کلاه بزرگش رو از سرش خارج کرد . دستمال سرمه ای رنگی رو هم که دور گردنش بسته شده بود باز کرد و بعد از درآوردن روپوشش ، و پوشیدن پیراهن دکمه دارش روبروی آینه ایستاد . دستی تو موهای قهوه ای رنگش کشید و سعی کرد با انگشتاش حالتشون رو که به خاطر وجود کلاه روی سرش بهم ریخته بود ، مرتب کنه .
وقتی از ظاهرش مطمئن شد ، از رختکن استودیو خارج شد . منیجرش که پشت در منتظرش ایستاده بود ، با دیدنش به طرفش رفت و گفت :
_ از هتل کالیفرنیا تماس گرفتن ... برنامه ی افتتاحیه شون عقب افتاده .
_ هی پسر این طوری که همه ی برنامه های منم بهم میریزه ... من به خاطر
افتتاحیه ی کوفتی اونا چند تا پیشنهاد خوبو رد کردم .
_ نگران نباش فقط چند روزه ... انگار پسرش زیر بار نمیره که مسئولیت هتل رو قبول کنه .
_ من هنوزم نفهمیدم رئیس بیون می خواد سر چه حسابی هتل و اعتبارش رو بده دست یه پسر بچه ی 20 ساله ...
_اون رو اعتبار تو حساب باز کرده ... اون روز که باهاش قرار ملاقات داشتی رو یادته ؟ بهت گفت همه ی این کارا رو میکنه تا پسرش زیر دست تو هتل داری و آشپزی رو آموزش ببینه .
_ فقط امیدوارم از تصمیمی که گرفتم پشیمون نشم .
جلوتر از منیجرش راه افتاد و به طرف تیم تولید و فیلم برداری رفت و بعد از خداحافظی با کارگردان از استودیو خارج شد .
به طرف بنز مشکی رنگش رفت و در حالی که با سر با منیجرش خداحافظی می کرد ، در ماشین رو هم باز کرد . می خواست راه بیفته که با ضربه ی آرومی که به شیشه ی ماشینش خورد ، شیشه رو پایین داد و تو چشمای آبی منیجرش خیره شد و گفت : باز چیه مایک ؟ یادت که نرفته فرشته ی مرگ تو خونه منتظرمه و با هر ثانیه تأخیرم سعی میکنه به روش دردناک تری بکشم ؟
مایکل از حرفش به خنده افتاد و سری تکون داد و گفت : بالای 5 ساله که دارم باهات کار میکنم ولی هنوز متوجه نشدم چرا شما آسیایی ها انقدر اجازه میدین
خانواده تون تو کارتون دخالت کنن ... فقط کافیه بگی نمی خوای .
_ تو جای من نیستی ... شرایطم از چیزی که به نظر میرسه متفاوت تره .
_ مرد متفاوت سخنرانی رو تمومش کن ... لحظه ها به سرعت دارن از پی هم
میگذرن .
و چشمکی تحویل پسر روبروش داد . پسر با تکون دادن سرش و زدن بوقی حرکت کرد . تا وقتی که به بورلی هیلز ، منطقه ای که توش زندگی می کرد ، برسه سعی کرد به افکارش نظم بده . فشار کاری واقعاً روش زیاد بود ... درسته تو سن 27 سالگی به اوج شهرت و نهایت ثروت رسیده بود اما اینا حاصل 5 سال کار سخت و بی وقفه بودن ...
![](https://img.wattpad.com/cover/187549352-288-k726814.jpg)
أنت تقرأ
.• 𝙃𝙤𝙩𝙚𝙡 𝘾𝙖𝙡𝙞𝙛𝙤𝙧𝙣𝙞𝙖 •.
قصص الهواة⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ ⚜فیکشن: هتل کالیفرنیا ⚜ژانر: فلاف، رمنس، درام، اسمات ⚜کاپل: چانبک، کایسو ⚜وضعیت: کامل شده ⚜﹌⃜﹌⃜﹌⃜𖥸🔱💫𖥸﹌⃜﹌⃜﹌⃜⚜ بیون بکهیون، پسر رئیس هتل کالیفرنیا، به همراه کیونگسو، منشی شخصی پدرش، به لس آنجلس میرن تا مدیریت هتل رو به دس...