پارت ۴(دارم برمیگردم)

5.3K 770 48
                                    

(ادیت شده)
جیمینpov

نمیدونم چقدر وقته اینجا نشستم و فکر میکنم،ولی میدونم زندگیمو چندین بار مرور کردم،نگاهی به اطرافم میندازم و از جام بلند میشه،۸ دقیقه تا بلند شدن پرواز مونده و دارن اعلام میکنن که مسافرین به سمت گیت فرودگاه برن....برای اخرین بار هوای کانادا رو نفس میکشم و به راه میفتم...

پرواز بلند شده و الان خدمه ها دارند شام رو پخش میکنن،از پنجره نگاهی به بیرون میندازم،تمام دردایی که توی این کشور کشیدم جلوی چشممه،لبخندی کنج لبم میشینه،بلاخره تموم شدن،بلاخره برمیگردم سئول و تو یه کمپانی عالی کارمو شروع میکنم،از خیلی از ایدل های کره ای شنیدم که کمپانیشون فوق العادس و خبری از ازار و اذیتایی که من کشیدم نیست....ولی از طرفی میترسم،میدونم توی سئول کسیوندارم،هیچکس،مامانم  تو یه اتش سوزی که خانم جئون درست کرد فوت شد و من فقط چون اون روز خونه دوستم بودم چیزیم نشد،میدونم که همه فکر میکنن من توی اون اتش سوزی مردم و واسه همینه که اروم زندگیشونو میکنن....

البته که منم قصد بهم زدن ارامششون رو ندارم و هیچ وقت سراغشون نمیرم،تنها کسی که دلم میخواد از وجودم خبر داشته باشه،کوک هست،کوک که وقتی بچه بودیم تنها سرپناهم بود و همیشه منو دوست داشت،اما نمیدونم چیشد که از مادرم و من متنفر شد و دیگه هیچ وقت ندیدمش،نمیدونم الان که منو ببینه چه برخوردی داره ولی حاظرم تمام بدخلقی هاشو ببینم ولی فقط یه لحظه بغلش کنم....

توی فکر بودم که یه نفر بغلم نشست...

(بچم خودااا،الهه ماه ظاهر میشود)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(بچم خودااا،الهه ماه ظاهر میشود)

جیمین:هی! من دوتا صندلی گرفتم و نمیخوام کسی کنارم باشه...
غریبه:اوپس جوجه طلایییییی،دلم برات تنگ شده بود.
جیمین:این چه طرز برخورده اقا؟اشتباه گرفتین،لطفا بلند شین تا خدمه رو صدا نزدم..
غریبه:ایگوووو کیوتکم،نظرت چیه صداشون بزنی؟البته که اونا منو نمیبینن و فقط فکر میکنن از کمبود اکسیژن و فشاری که اینجا هست توهم زدی...

جیمین:منظورت چیه،تو کی هسی؟چی میخوای ازم؟

غریبه:هوووف اخرین باری که دیدمت زمانی بود که از مادرت خواستم ترو از خونه بفرسته بیرون و نزاره بلایی سرت بیاد،میدونی مادرت میدونست اون روز قراره خانم جئون سر به نیستش کنه،در واقع من بهش گفته بودم،الانم دارم از پیشش میام،کلی کتکم زد که بیام و باهات حرف بزنم چون پسرک لوسش کلی نگران ایندشه..

My special omegaWhere stories live. Discover now