پارت ۲۲(امگای کیم نامجون)

4.7K 452 37
                                    

(ادیت شده)
توی بغلم چلوندمش....
ته‌:میشه بریم پیش بقیه؟
کوک:ضعف نداری؟درد نمیکنه گردنت؟حالت خوبه؟
اوهومی گفت....
کوک:پاشو عزیزم....
ته از ذوق لبشو گاز زد...
روی پاش بلند شد که سرش گیج رفت،اخی گفت و به کتف الفاش چنگ زد....
کوک با نگرانی لب زد.
کوک:ته...خوبی؟چیشد....
ته:سرم گیج رفت...
کوک:اجازه دارم بغلت کنم؟
ته سرخ شد و دستاشو دور گردن کوک حلقه کرده و اوهومی گفت...
کوک خندید و ته رو بالا کشید و روی دستاش بلند کرد....
با هم از پله ها پایین رفتن....
جین:تهیونگی...
کوک ته رو روی مبل گذاشت.....
جین جلوی پای ته زانو زد...
جین:حالت خوبه ته ته؟از حال رفتی....
نامجون:کوک الفای خون خالصه،مارکش درد زیادی داره،چون ته رو اماده نکرد ته از درد از حال رفت....
جین نگاه تیزی به کوک کرد....
جیمین خندان خودشو روی ته انداخت و چلوندش....
جیمین:تهیونگییییییی.....
ته خندید و دستاشو دور جیمین پیچید...نگاهشو گردوند که با دیدن چهرهای اشنایی جیغ زد...
ته:چاااااااننننننن....
چانیول لبخندی زد و جلو اومد...
ته خودشو تو بغل چان انداخت.....
تهیونگ:بی معرفت گفتی بهم سر میزنی،منو یادت رفتتتت...ازت...هق...بدم میاد..هق...سراغم نیومدی دیگه....
کوک سمتش رفت و تهیونگو چسبوند به خودش...ته هق هق میکرد....
بکهیون:ته ته!!...مارو ببخش....من معذرت میخوام خب؟میدونیم اشتباه کردیم...
ته:هق....حال نینیت..هق...چطوره؟
بکهیون:حال پرنسسم خوبه،فقط از دست ما ناراحته که ترو فراموش کردیم...نگا ببین تکون نمیخوره،گریه نکن خب؟اصلا میام با تو زندگی میکنم...چانو میفرستم خونه میام پیش تو....
تهیونگ:قول؟
بکهیون:اره اره قول....
تهیونگ:با اینکه...فین...میدونم دروغ میگی.ولی...فین...باشه...
همه زدن زیر خنده....
بکهیون بوسه محکمی روی گونه ته زد...
نامجون:خیلی خب،بهتره ما بریم دیگه...،جینی!بریم؟
جین:اره دیگه بریم...فقط صبر کن...
و تهیونگو کناری کشید...
جین:ته!!!من تا صبح بیدار میمونم خب؟اگه خیلی درد داشتی زنگ بزن، هر موقع باشه میام پیشت خب؟به نامجون میگم به کوک بگه بره مسکن بخره ولی فعلا اینارو داشته باش،خیلی قوی نیست ولی از هیچی بهتره...
و بسته قرصی دستش داد...
جین:خوشبگذرون....
و بوسه ای به موهاش زد...ته سرخ شده ممنونی گفت....
شوگا:تهیونگی...مراقب خودت باش خب؟خوشحالم براتون...
تهیونگ:مرسی شوگا هیونگ...
یونمین و چانبک خداحافظی کردن و رفتن...نامجون با کوک گوشه ای ایستاده بودن و حرف میزدن...
هوپ گوشه ای وایساده بود..
هوپ:باید باهاتون حرف بزنم....
کوک دستی به شونه نامجون زد و خیالت راحتی گفت....
جین و نامجون بعد از خداحافظی رفتن...
هوپ:کوک!ته! بیاین بشینین....
دوتایی کنار هم روی مبل نشستن...
هوپ:بهتون تبریک میگم واسه جفت شدنتون....باید یچیزایی بهتون بگم....اول از همه....کوک!قدر امگاتو بدون،اون خیلی اذیت شده،دوسش داشته باش....ته!تو هم کنار الفات بمون،شما دوتایی خیلی قدرتمندین،از هم دست نکشین....شاید توی زندگیتون خیلی چیزا براتون اتفاق بیفته،ولی هیچوقت دست همو ول نکنین....حتما توی اینده گروهی واسه از بین بردن برگزیده میان،نباید بترسین..ته قدرت داره و به موقعش قدرتش فعال میشه،کوک!!تو جفت مقدر شده تهیونگی...از اون چیزی که فکر میکنی خیلی قوی تری،خدایان برات قدرتی در نظر گرفتن که برای حمایت از امگات بهت عطا شده،نمیدونم کی...ولی بلاخره باید اونارو شکست بدین...تهیونگ...شاید خیلی اتفاقای دردناکی برات بیفته،ولی اصلا به جدا شدن از الفات فکر نکن خب؟هرچیزی که از دست بدی رو بهت برمیگردونم ولی به موقعش....
کوک دست ته رو گرفت...
کوک :قول میدم از ته با تمام وجودم محافظت کنم....
ته:منم قول میدم همیشه پیشش بمونم...
هوپ لبخندی زد...
هوپ:امیدوارم تا ابد عشقتون بمونه...من میرم.....مراقب هم باشین....
و سمت در رفت....
تهیونگ pov
وقتی خونه خالی شد بدنم لرز گرفت...
کوک نزدیک تر اومد و سرشو خم کرد...
کوک:بیبی؟
بیبی؟وای نکن الان سکته میکنم...
تهیونگ:ب...بله؟
کوک:خیلی خیلی دوست دارم،چرا نگام نمیکنی؟
اروم نگاهمو روی صورتش کشیدم....
لبخند خرگوشی زد...
کوک:خیلی خوشکلی...
لبخند خجالت زده ای زدم..
دستشو جلو اورد و چونمو گرفت....سرمو بالا اورد...صورتشو نزدیک کرد و لبمو کوتاه بوسید...با ترس هینی کشیدم...خندید،دوباره سرشو پایین کشید و لبمو بوسید....
کوک:میشه...میشه بریم تو اتاق؟
وای نه...من میترسم...جینییییییییی بیا منو ببر خونههههههههـ...
تهیونگ:بریم تو....هیع...اتاق...هیع....چیکار؟
دوباره لباش کش اومد...
کوک:اروم باش،چقدر میترسی....
تهیونگ:بب...ببخشید....
کوک:یااااااا....چرا عذر خواهی میکنی؟...ترس دارم؟...
اروم سرمو تکون دادم....
کوک با خنده گفت:یااا ته ته....من ترس دارم؟...از چیم میترسی اخه؟...
تهیونگ:میشه...هیع...نریم...هیع...تو اتاق؟
با تعجب نگام کرد و قهقهه زد....
کوک:وایییییی تهیونگ.....چرا منحرفی.....گفتم بریم لباست برم بعدم بخوابیم....به چی فکر میکنی؟....
خجالت کشیدم...ضایع شدم خاک عالمممممممم.....
سرشو نزدیک گوشم اورد....
کوک:ولی اگه اجازه بدی منم بدم نمیاد امگامو لمس کنم....
تمام بدنم سرخ شد....
تهیونگ:من میترسم...
کوک:از چی عسلم؟
تهیونگ:خب...خب درد داره...من...تاحالا کسی چیزم نکرده....
کوک:چیز؟....چیزت نکرده؟....
تهیونگ:کوکککککک.....
کوک با خنده:ببخشید خب...خیلی بامزه و کیوتی...بعدشم...نترس تهیونگی،تا خودت نخوای من هیچکاریت نمیکنم.....
کاریم نداره؟ولی مگه نباید باهام چیز کنه؟ناراحت شد؟ولی من میخوام..ولی میترسم خب...میخواما ولی میترسم....
پشت سرش رفتم....
کوک:چری...من میرم بیرون هرچی دوست داری تو کمدم بردار،میبرمت خرید...باید دکور همجارو عوض کنم،این اتاق برای دوتاییمون خوب نیست،لباساتم میچینم همینجا...ولی امشبو باید با لباسای من بگذرونی...
نزدیکم اومد...
کوک:البته همچین بدم نیست نخوای لباسای منو بپوشی،من بدن بدون لباستو با تمام وجودم میخوام...
و چشمکی زد و بیرون رفت...
سمت کمد رفتم و لباسی پوشیدم...
رو تخت نشستم...گوشه لباسمو توی مشتم فشردم...چیکار کنم؟بلاخره که باید این اتفاق بیفته،دلم میخواد امشب باشه...
کوک وارد شد و روی تخت دراز کشید،منو تو بغلش کشید و کمرمو چسبوند به شکمش و دستش دور شکمم حلقه شد...
کوک:اووووم....الان میتونم با خیال راحت بخوابم...
اروم به دست تتو شدش نگاه کردم،میخواد بخوابه؟به خودم نگاه کردم،زیر دلم داشت تکون میخورد و میدونستم تحریک میشم...
اروم دست تتو شدش رو گرفتم...
تهیونگ:کوک...
کوک:جونم؟
تهیونگ:میگم....اگه.....اگه میخ...واییییییییی،اگه میخوای انجامش بدیم.....اممممم من....چیزه.....من....میشه نگم؟
کوک:منظورتو نمیفهمم ته ته...
میفهمید،میخواست از زبونم بشنوه...
تهیونگ:میفهمی...
کوک:بیا بخوابیم ته ته....
تهیونگ:نهههههه...میگم....
کوک:خب؟
چشمامو روی هم فشردم،خجالت میکشمممممم...
تهیونگ:میگم....اگه دوست داری....میتونیم انجامش بدیم...خب..امممم....منم....منم میخوام...
وایبیییی میخوام فرار کنم...
کوک سریع روم خیمه زد...
کوک:حتما بیبی بوی....
‌🔞🔞🔞اسمات🔞🔞🔞🔞
اروم لبشو به لبم چسبوند....لبامو میبوسید،دستمو پشت گردنش بردم و توی موهاش قفل کردم...از لبم گاز محکمی گرفت که جیغ ارومی زدم،سریع زبونشو توی دهنم برد و توی لپم گردوندش،تو دهنش ناله ای کردم...حسش عالیههههه اووووووووممممم....
سرشو عقب کشید،دوباره لبمو زیر دندونش کشید،مک محکمی بهش زد و ولش کرد....چندین بار هی لبمو برد تو دهنش و دوباره ولش کرد...
تیشرت مشکی رنگش که تنم بود رو از تنم بیرون کشید و به طرفی پرت کرد...
دستشو اروم روی بدنم کشید که بدنمو از ترس منقبض کردم...
کوک‌:‌هییییییش،نترس بیبی،اروم باش...ـ
تهیونگ:میترسم...
بالا اومد و پیشونیمو بوسید...
کوک:از چی میترسی؟میخوای ادامش ندیم؟نمیخوام با ترس انجامش بدی....
ته:نه...میخوام انجامش بدم،ولی میترسم...درد داره،اگه....اگه نتونم تحمل کنم چی؟تو خون خالصی،اممممم خیلی بزرگی....میترسم....
خندید....
کوک:بیبی،من تا مطمعن نشم عضوم راحت داخلت فرو میره اصلا به خودم اجازه نمیدم باهات کاری کنم خب؟قرار نیست درد زیادی بکشی....
سرمو تکون دادم....
با مهربونی لبخندی زد...تمام گردنمو مکید و بوسید(وقتی میخوای سریع به بخش خوبش برسی و همچی رو خلاصه میکنی😂)
زبونشو وسط قفسه سینم کشید،نفسمو حبس کردم...بدون اینکه زبونشو برداره به سمت نیپلم رفت،صورتشو عقب تر برد و زبونشو بیرون اورد،تند تند زبونشو روی نیپلم میکشید....
ناله ای کردم و موهاشو گرفتم،سرشو جلو کشیدم که نیپلم رفت تو دهنش...
ته:‌اهه...اووووم
خندید و شروع کرد مکیدن نیپلم....با نیپل دیگم بازی میکرد و زانشو بین پام میکشید...
با بیقراری ناله میکردم...
از روم بلند شد و شلوارمو پایین کشید...بین پام نشست....نیشخندی زد...
انگشتشو از رو باکسر روی دیکم حرکت میداد و با نوک انگشتش به دیکم ضربه  میزد....
انگشت دست دیگشو از وسط پام به زیر بیضه هام میزد...
تیکه تیکه ناله میکردم...
سوشو نزدیک گوشم اورد:وقتی تو هیت نیستی هم اسلیک ترشح میکنی؟
تهیونگ:اههه...ا..اره...وقتی تحریک میشم...اههههعههه...ترشح میکنم...
دیکمو از زیر باکسر بیرون اورد و با دستش باهاش بازی میکرد....
کوک:خوشکلی،دارم به صورتی علاقه مند میشم...
کلاهک دیکمو گرفت تو دستش و فشارش داد.ناله بلندی کردم...
کوک:از اینکه زود کام نمیشی خوشم میاد،از سکسای تند و عجله ای متنفرم....
لباساشو در اورد..پامو گرفت و کشیدم لبه تخت،پایین تخت نشست و پاهامو باز کرد...زبونشو وسط پام کشید...کمرمو قوس دادم....
دستشو زیر زانو هام انداخت و تند تند زبونشو روی سوراخم کشید،حس میکردم هیچوقت نمیتونم بیشتر از این موقع لذت ببرم...
کوک انگشتشو روی سوراخم کشید و بالا اورد....اسلیک صورتی کم رنگم که سر انگشتش بود رو برد تو دهنش....فاک!....
کوک:اومممم...میتونم تمام زندگیم برای لیسیدن اسلیکت تحریکت کنم...
سرشو پایین برد و شروع کرد خوردن اسلیکم..زبونشو توی سوراخم فرو میکرد که باعث میشه جیغ بزنم....
تهیونگ:اههههه کوک....ددییییی
ناگهان سرش بالا اومد...
کوک:ددی هوم؟
و دوتا از انگشتاش تا اخر فرو رفت داخلم،اه بلندی کشیدم...
بوسه ای به پام زد...
کوک:بیبی قشنگم...بدنتو منقبض نکن دورت بگردم...شل کن....
بدنمو از انقباض در اوردم...
با انگشتاش داخلم ضربه میزد....اروم ناله میکردم ...خودمو بالا کشیدم...
کوک:دردت میاد؟در بیارم تهیونگی؟چیشد دورت بگردم؟
از توجهش لبخندی زدم...
تهیونگ:درد ندارم..فقط....اسلیک خیلی خیلی زیادی تومه،چون دراز بودم بیرون نیومده،داره اذیتم میکنه...
دستشو زیر کمرم انداخت و بلندم کرد...تند تند با انگشتاش توم ضربه میزد...
برعکس روی پاهاش نشسته بودم و سرمو توی گردنش فرو کرده بودم،صدای ضربه زدنش توم با صدای اسلیکم قاطی بود و صدای بلندی تولید میکرد...دست کوک غرق اسلیک بود و خودشم مدام قربون صدقم میرفت یا میبوسیدم....
با سه تا شدن انگشتاش بلندناله کردم....
تهیونگ:اههههههه این عالیه همممم....
صورتمو بوسه میزد و صداش توی گوشم میپیچید....
کوک:اره....ناله کن بیبی....بلند تر ناله کن....اوممم تنگی ته،خیلی تنگی...این تنگ بودنت دور انگشتامو دوست دارم...خیلی هم داغی،نوک انگشتام دارن میسوزن،تو همون چیزی هستی که میخواستم،فدای ناله کردنات بشم تهیونگی...اوووف دیگه تحمل ندارم....
انگشتاشو بیرون کشید و روی شکم خوابوندم....
ته:کوککیییییییی
تند تند نصف صورتمو بوسید...
کوک:جانمممممم....
ته:اینطوری دوست ندارم،میخوام ببینمت تروخدا....
کوک:اگه خجالت نمیکشی برگرد و پاهاتو باز کن خب؟
اوهومی گفتم،سریع روی کمر خوابیدم و دستمو زیر زانو هام انداختم...
خواست کاندوم بزاره که جیغ زدم...
ته:نههههههه....کاندوم نه.نمیخواممممم
کوک:باشه باشه نمیزارم،دوست نداری؟
ته:میخوام خودتو حس کنم نه یه اشغال پلاسیکی رو...خندید....
اروم دیکشو با اسلیکم خیس کرد....
تهیونگ:میترسم کوکی...
کوک:هرجا....هرجا حس کردی دیگه نمیتونی تحملش کنی جیغ بکش،داد بزن،هرکاری کن تا بفهمم که نمیتونی،همونجا همچیو تموم میکنم خب؟
اوهومی گفتم....
کوک:ته،یه کوچولو،فقط یه کوچولو بزرگه،اروم میبرم تو ولی درد داره یکم،خودتو منقبض نکن دردت میگیره.....
لبشو روی لبم گذاشت و اروم کلاهک دیکشو واردم کرد...اروم نالیدم...
سانت به سانت دیکشو اروم فرو میکرد..با جیغی که کشیدم چشمام گشاد شد...
ته:اهههه نمیتونم اهههههه...
کوک خندید...
کوک:همشو بردم تو،تا تهش داخلته،نگا بکن...
و روی نقطه ای از شکمم ضربه زد،سرمو بالا اوردم و نگاه کردم،فااااااااکککک!!!!!! زیر شکمم ورم کرده بود....
کوک:این نوک دیکمه،سرش تو شکمته،فاک!
ته:اههههههه درش میاری؟میسوزه....
اروم دیکشو بیرون کشید،کمی با انگشتاش سوراخمو مالید و دوباره دیکشو اروم فرو کرد.
اینسری نوکش خورد به پروستاتم،اه بلندی کشیدم.....
کوک:درست زدم بهش؟
سرمو تکون دادم...
اروم ضربه میزد،اروم ولی عمیق،اونقدری عمیق که نفسم میگیره..
تهیونگ:اوووم ددی....تند تر اهه
به ضربه هاش سرعت بخشید...هم زمان با اینکه توم ضربه میزد خم شد روم و صورتمو میبوسید...
کوک:‌اهه...اهه تهیونگی...خیلی خوبه فاک،مرسی اووووم...تنگی و داغ،دلم میخواد همیشه توش ضربه بزنم...
از حس خوب حرفاش لبخندی زدم....با تند تر شدن ضربه هاش جیغی کشیدم.
تهیونگ:‌اههههه اووووم دارم میام...
دیکو بین انگشتاش گرفت..
کوک:بیا بیبی،بیا....
چندتا ضربه زد و همزمان دیکمو پمپ میکرد،اه خفه ای کشیدم و کام شدم...
بی جون دستمو دور گردنش حلقه کردم،بعد از چند ضربه ناله کرد و ازم بیرون کشید و شکممو رنگ کرد..
جفتمون نگاه بهم کردیم و خندیدیم....
کوک:خوبی؟بریم حموم؟
تهیونگ:نه،بخوابیم...فقط میشه یچی شیرین بیاری،قندم افتاده سرم داره گیج میره....
بوسه ای به پیشونیم زد و بلند شد و رفت....
🔞🔞🔞پایان اسمات🔞🔞🔞
.
.
.
.
.
.
جین pov
از وقتی از خونه کوک اومدیم بیرون با نامجون حرفی نزدم....اونم چیزی نگفته....
اروم سمت کمد نامجون رفتم،یه دست لباسم اینجا بود که نامجون نمیزاشت بپوشم و همیشه میگفت لباسای خودشو بپوشم....ته کمدش لباس خودمو بیرون کشیدم و جلوش چرخیدم و از اتاق بیرون رفتم...وارد حموم توی راهرو شدم و پوشیدم...
سمت کاناپه رفتم و روش دراز کشیدم،گوشیمو برداشتم و وارد اینستا شدم...
صدای قدم های نامجون اومد...
نامجون:جینی؟
جین:‌بله؟
اومدم سمتم و بالا سرم وایساد...
نامجون:اینجا چیکار میکنی؟پاشو بیا بخوابیم....
جین:تو برو...من باید بیدار بمونم واسه تهیونگ،برو بخواب..صبح زودم میخوام برم خونه.....
نامجون:یعنی چی؟جین لج نکن تروخدا،اینجا جای خوابیدن نیست...پاشو برو بخواب من میرم اتاق مهمان....
جین:داری اذیتم میکنی که پاشم همین الان تاکسی بگیرم برم خونه؟
نامجون:جین!!!!!!
جین:تنهام بزار...حوصلتو ندارم...
نامجون:خوابم نمیبره بدون تو...پاشو مرگ نامجون...
جین:رو اعصابم راه نرو...
و از جام بلند شدم...با عصبانیت برگشتم سمتش....
جین:مجبورم میکنی کیم...مجبورم میکنی....
کتمو برداشتم و از کنارش رد شدم.....
سمت در رفتم...سریع دستمو گرفت....
نامجون:کجا؟
جین:ولم کن،برمیگردم خونه...دست از سرم بردار....
فک نامجون منقبض شد...
زیر لب گفت:نمیخواستم اینکارو بکنم ولی نمیتونم بزارم بری...
بعد با صدای الفاییش مجبورم کرد....
نامجون:همین الان برگرد تو اتاق و روی تخت بخواب امگا....
زانو هام شل شدن،عوضی..
با بغض لب زدم....
جین:ازت متنفرم....
و برگشتم و رفتم تو اتاق،درو بستم و دستم روی گوشام گذاشتم و از ته دلم جیغ کشیدم...
جین:ازت متنفرمممممممممممممممم....
بلند هق زدم و گوشه دیوار نشستم...من بمیرمم روی اون تختی که بکارتمو گرفتی و بعدش بهم انگ هرزه بودن زدی نمیخوابم....
اینقدر گریه کردم که همونجا گوشه دیوار خوابم برد....
.
.
.
نامجون pov
با صدای جیغش بغضم سنگین تر شد...با عصبانیت توی اشپز خونه رفتم و لیوان پر از ابی برداشتم،کمی ازش نوشیدم و بعد جمله ازت متنفرم توی مغزم اکو شد،دادی زدم و لیوان توی دستمو خورد کردم....
کف دستم پر از خون شد ولی مهم نیست...رابطمونو خراب کردم،از خودم متنفرش کردم...
با یاد اوری جای انگشتام روی گونش نگاهم به دست پر از خونم افتاد،دستمو مشت کردم...تیکه های شیشه توی زخمام فرو میرفت ولی مهم نبود...
دستمو به دیوار کوبیدم...جای مشتم روی دیوار فرو رفت و درد وحشتناکی توی دستم پیچید....
نامجون:من با همین دستم کتکش زدم،من زدم تو صورتش من امگامو کتک زدمممممممم....

گوشه دیوار روی پاهام سرخوردم و نشستم...اشکام روی گونه هام افتادن،چرا چرا چرا اینکارارو کردم؟
.
.
.
جین pov
با کابوسی که دیدم از خواب پریدم،گوشیمو برداشتم و ساعتو چک کردم....۵:۴۸.....
هوا گرگ و میش بود،از جام بلند شدم...وارد اپلیکشن شدم و تاکسی گرفتم...باید برگردم خونه...
لباسمو عوض کردم و رو تخت نشستم،با زنگ خوردن تلفن سریع جواب دادم..
جین:بله؟
+ :جناب کیم...من رسیدم...
جین:بله الان میام...
و درو باز کردم...به سمت در رفتم که نامجونو کنار اشپز خونه دیدم،دستش خونی بود....
با شنیدن صدای قدم هام سرشو بلند کرد،چشمای قرمزش معلوم بود تا صبح نخوابیده...
خیره نگاهم میکرد،از جلوش رد شدم و از خونه بیرون زدم...اینقدر فکرم درگیر بود که اصلا به راننده دقت نکردم....
در ماشین رو باز کردم و وارد شدم...
ماشین کمی جلو رفت که صدای قفل شدن در اومد...یه لحظه ترسیدم..به راننده نگاه کردم که برگشت و نیشخندی زد...
+ :اوه...امگای دوستداشتنی کیم نامجون...
وای،چخبره؟
جین:‌منو از کجا میشناسی؟چرا درارو قفل کردی؟بزن کنار میخوام پیاده شم....
+ :پیاده میشی بیبی،ولی وقتی کارمون باهات تموم شد...
کنار جاده وایساد که سریع خواستم پیاده شم،در قفلهههههه...اومدم پنجره رو پایین بکشم که دیدم دستگیره نداره....
ترسیده سمتش برگشتم،ریلکس کلتشو در اورد و سمتم گرفت...
+ :درو باز میکنم،اگه پیاده شدی یه گلوله حرومت میکنم...
درو باز کرد،از ترس تکون نخوردم،در کنارم باز شد و مرد هیکلی و بزرگی کنارم نشست...
- :اوووووف،جفت کدومشونه؟
+ :جفت اون نامجون حرومزادس...
جین:حرومزاده تویی عو....فرد کناریم محکم زد تو دهنم...
- :ببند دهنتو تا همینجا خفت نکردم....
+ :کجا ببریمش؟
- :بریم عمارت اصلی،رییس خودش تصمیم میگیره براش....
از ترس گوشه ماشین مچاله شدم....نامجون....به دادم برس...من از اینا میترسم.....
-------------------------------------------
اوا😂جینی رو دزدیدن....
نظرتون درباره دزدیدن جین چیه،کی میتونه دزدیده باشه؟

اسمات چجوری بود؟دوست داشتین؟

اسمات چجوری بود؟دوست داشتین؟

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

مارک تهیونگ...

مارک تهیونگ

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

مارک کوک...

ووت و کامنت بدین ماچ بهتون باییییی

My special omegaWaar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu