پارت ۸(تو گوش و دم داری؟)

5K 694 20
                                    

(ادیت شده)
تهیونگ pov

تقریبا دو ماه و چند روزه که اینجام،میتونم بگم اوضاع ارومه و اتفاقی نیفتاده..با اینکه اینجا پادگانه و خب ما هرکدوممون که بخوایم میتونیم هر زمان استعفا بدیم و بریم،ولی بازم حس میکنم توی زندان گیر افتادم...

دلم برای همچی تنگ شده،تمام چیزایی که شاید یه زمانی بهشون توجهی نمیکردم برام ارزو شده و دلم میخواد برگردم به همون زمان....

از بابام و زنش خبری نیست،یعنی حتی دنبالمم نگشتن؟اینقدر بی اهمیت بودم که لایق اینکه دنبالم برگردن و سعی کنن منو برگردونن خونه هم نبودم؟چرا؟چرا مگه من چه گناهی کرده بودم؟..

دستمو روی صورت خیسم کشیدم،جین!یعنی جین کجاست؟فهمیده که من دیگه تو اون خونه نیستم؟اصلا منو یادش هست؟

از وقتی چان رفته تنهاتر شدم،اره چان رفت..جفتش اومد دنبالش و چون باردار بود رفت...
با یاد اوری اون روز لبخندی رو لبام اومد...

*Flash back*
چانیول در حالی دست جفتشو گرفته بود باهم حرف میزدن،از وقتی که بک با پدرش بحث کرده بود،زیر دلش تیر میکشید و میدونست که بخاطر استرس و ناراحتیه...

تهیونگ که کارش تموم بود و داشت میرفت که بخوابه،با چشمایی که بزور باز بودن قدم میزد و وقتی عطر اشنای چانیول رو حس کرد،خودشو به سمتش کشید و بی توجه به فردی که کنار چان بود،خودش رو انداخت روی تن چان...

تهیونگ:واییی جونم داره بالا میاد،چان قربون دستات منو بغل کن ببر تو اتاقم...
چانیول که تا اون موقع توی بهت بود،خندید و گفت:اتاقت کدومه؟
تهیونگ دستشو دراز کرد و خواست اتاقشو نشون بده که با هولی که یکی بهش داد باسنش پارکت کف زمین رو زیارت کرد...

تهیونگ:‌اخخخ...لامصب صاف شدم مگه مریضی؟
چانیول ک نمیتونست خندشو نگه داره،شروع به قهقهه زدن کرد...

تهیونگ که دیگه خواب از سرش پریده بود،چشماشو باز کرد و پسری رو دید که رنگ پوستش شبیه گوجس و از گوشاش دود میزنه بیرون،اب دهنشو قورت داد و گفت:تو کی هستی؟
بکهیون که تا اون موقع دندوناشو رو هم فشار میداد،جیغی زد و گفت:من کی ام؟تو کی هسی که خودتو اویزون بقیه میکنی؟‌بیخود کردی خودتو انداختی رو جفت من،کوری نمیبینی مارک داره؟لنگ الفایی؟باید بگم ایشون مال منه پس بگرد دنبال یکی دیگه...

تهیونگ که الان فهمیده بود اون بکهیونه و همون جفت چانیوله،از جاش بلند شد و با ببخشید ارومی که گفت از کنارشون رد شد...

بکهیون که خیالش راحت شده بود خواست حساب چان رو برسه که چانیول بازوشو گرفت و گفت:بک!فک نمیکنی زیاده روی کردی؟
بکهیون:نه!مگه چی گفتم؟حقیقت بود..
چانیول که میدونست ته خیلیییی ناراحت شده و صد در صد رفته تو اتاقش و داره گریه میکنه،بازوی بک رو فشرد و گفت:بکهیونی که جفت منه اینطوری با هم نوع خودش حرف نمیزنه،چرا یهویی پریدی بهش؟اصلا میدونی اون کی بود؟
چانیول هوفی کشید و بکهیون رو نشوند و بهش گفت که ته کیه و چرا اینجاس...
بکهیون که بغض کرده بود و میدونست کارش اشتباه بوده،اروم لب زد:یولی..ببخشید،الان چیکار کنم؟

My special omegaWhere stories live. Discover now