پارت ۱۸(جین راهی خونه بخت میشود😂)

4.6K 505 60
                                    

(ادیت شده)
نامجون pov
با عجله از پله ها پایین اومدم،سمت اشپز خونه رفتم،در کابینتارو باز میکردم و دنبال چیزی برای بهتر شدن جین بودم...
با دیدم قرص مسکن لبخندی زدم و خواستم از اشپز خونه خارج بشم که......

با دیدن ربان قرمزی که جلوی صورتم تکون میخورد،چشمام پر از اشک شد...

میدونستم،میدونستم این همه کشش گرگم به جین الکی نیست..اون جفتمه،کسی که توی سرنوشتم نوشته شده....

با سرعت به سمت اتاق رفتم و درو باز کردم....

رایحه زردالو کل اتاقو پر کرده بود...جین با دیدنم روی تخت نشست....

با بغض لب زد...
جین‌:نامجونا....

خودمو بهش رسوندم و بغلش کردم...
نامجون:هیییس،اشک نریز قشنگم...

جین:اگه..اگه جفت نبودیم چیکار میکردم؟نمیخواستم ولت کنم....

نامجون:الان که دیگه معلوم شد،ما جفتیم.چرا گریه میکنی؟
جین:دوست دارم نامجونی...خیلی زیاد....
لبخندی زدم،سرشو کشیدم تو بغلم....
نامجون:من عاشقتم جینی....فااااکککــ...دندون نیشم خارش داره ایییییی....

جین:گرگت میخواد مارکم کنه...مارکم کن نامجونا....
و گردنشو خم کرد و یقه لباسشو پایین کشید....
با دیدن گردن سفیدش،ناخوداگاه دستمو دور گردنش حلقه کردم و کشیدمش جلو،صورتمو سمت گردنش بردم و جای غده فورومونش رو بو کشیدم....
دندون نیشم داشت تیز میشد ولی نه.....
نمیخوام الان مارکش کنم....

روی گردنشو بوسیدم و عقب کشیدم....
بغض کرده با چشمای پر از اشک نگام کرد...

جین:نمیخوای مارکم کنی؟خوب نیستم؟میخوای ردم کنی؟

خندیدم....
نامجون:تو بهترین کسی هستی که من دیدم....مارکت میکنم جینی،ولی الان نه.....نمیخوام وقتی توی هیتی و درک درستی از اطرافت نداری مارکت کنم....
خودشو به سمتم کشید و چسبید به سینم....
جین:اووووم اهههه نامجونا...
و عطر بنفشه کوهی پیچید تو بینیم....
دستمو از کمرش به سمت پایین کشیدم.....
نامجون:اوه امگام داره تحریکم میکنه؟این یجور دعوت نامس؟
و بوتشو چنگ زدم...
ناله ای کرد و کمرشو بالا داد....

🔞🔞🔞🔞اسمات🔞🔞🔞
دستمو از پشت شلوارش داخل بردم و بوتشو توی مشتم گرفتم.....

دست دیگم رو جلو بردم و دکمه شلوارشو باز کردم و زیپشو پایین کشیدم...

نفسای گرمش به گردنم میخورد و مور مورم میکرد....

نامجون:بیبی،کمرتو بالا بده تا شلوارتو در بیارم...

خیلی مطیع کاری که گفته بودم رو انجام داد...

شلوار و باکسرشو در اوردم.....
پاهای کشیدشو توی شکمش جمع کرد و سعی کرد عضو صورتیشو بپوشونه....
از بغلم بیرون اوردمش خوابوندمش روی تخت....
روش خم شدم و دکمه های لباسش  باز کردم....
دستمو از زیر کمرش رد کردم و بلندش کردم و پیراهنشو در اوردم....

My special omegaWhere stories live. Discover now