پارت ۳۸(این اخر قصست؟)

2K 247 59
                                    

صبح روز بعد جیمین در حالی که دستای قدرتمندی دور کمرش حلقه شده بود چشماشو باز کرد...نفس های شوگا پشت گردنش مینشست و صدای خرخر ارومی از گلوش خارج میشد...با دیدن گوله پنبه ای که پرید رو تخت اروم خندید و دستشو دراز کرد تا بغلش کنه..توله گربه میوی ارومی گفت و لیسی به کف دست جیمین زد و باعث شد جیمین از ذوق چشماشو ببنده و بخنده...
اروم به عقب برگشت و سرشو روی سینه شوگا گذاشت،با دیدن  بالا تنه لخت جفتش نتونست جلوی خودشو بگیره و اروم بوسه های نرمی روی ترقوه و سینه شوگا گذاشت...شوگا که با حس بوسیده شدن چشماشو باز کرده بود بیشتر جیمینو بغل کرد و سرشو بوسید...
شوگا:صبحت بخیر...
جیمین سرشو بالا اورد و به موهای بهم ریخته جفتش خندید....
جیمین:صبح بخیر...
شوگا بوسه ارومی روی لب جفتش نشوند و کمی بلند شد تا شکم جیمینو ببوسه...
شوگا:صبح بخیر غنچه کوچولو...
جیمین:تا تو بری دست و صورتتو بشوری میرم صبحونه اماده کنم....
شوگا دوباره دراز کشید و جیمینو بغل کرد...
شوگا:نمیخواد صبحونه اماده کنی...همینجا تو بغل الفات بخواب....
جیمین:نمیخوای بری پادگان؟
شوگا:نه...نمیتونم بدونت جایی برم..اونجام باشم دست و دلم به کار نمیره...
جیمین لبخندی زد...
جیمین:لطف میکنی موبایلمو بهم بدی؟
شوگا:نه...پیش منی گوشی بی گوشی....
جیمین:چشم...ولی باید یه تماس بگیرم...
شوگا هومی گفت و از پشت سرش روی عسلی موبایل جیمین رو دستش داد...بعد سرشو روی سینه جیمین گذاشت و خیره به شکم امگاش به صدای قلب جیمین گوش میداد....
جیمین:سلام....سوجی؟....امممم ببخشید...ممنون میشم صداش کنین....
شوگا:کیه...
جیمین:تماس گرفتم با منیجرم..الفاش جواب داد...
شوگا اوهومی گفت و دوباره سرشو روی سینه جیمین گذاشت...
جیمین:سلام سوجی جون...میبینم که الفاتون جواب دادن....
+ :.......
جیمین:اوه اوه ...پس تو هم نمیتونی بری کمپانی...
+ :.....
جیمین:من امروز رو میخوام خونه بمونم...خواستم بگم اگه میری کمپانی به منشی کیم بگو قرار عکاسی امروز رو لغو کنه...
+ :.....
جیمین:باشه...پس حتما تماس بگیر...برو به الفات برس..مراقب خودتم باش فردا نیای کبود کبود باشیا....خدانگهدار...
و تماس رو قطع کرد....
شوگا:منیجرت بتاس؟
جیمین:اره...خداروشکر اگه امگا بود الان جوجه کشی راه مینداخت....
شوگا همونجوری که سرش رو شکم جیمین بود خندید و بوسه ای به ناف جفتش زد....
.
.
.
جیمین میز رو چید و اروم پشت میز نشست...شوگا بعد از غذا دادن به توله گربشون،کش مویی رو برداشت و باهاش موهای بلند شده جیمینو بالای سرش بست...
جیمین:منو ببر تا کوتاهشون کنم....
شوگا:دوسشون دارم همینطوری،بیخیال کوتاه کردنشون شو...
جیمین:یااااخب میره تو چشمام...
شوگا:برات میبندمش ولی نمیزارم کوتاهشون کنی...
جیمین چشم غره ای رفت و مشغول خوردن شد...
شوگا:اسم این کوچولو رو چی میزاری؟
جیمین:نمیدونم...خیلی نازه شوگا،مرسی ازت...
شوگا لبخندی زد و پشت دست امگاشو بارها بوسید...
جیمین بغض کرده سعی کرد احساساتشو کنترل کنه و اشکاش بیرون نریزن...
بعد از اتمام صبحونشون برگشتن به اتاق تا جیمین بتونه استراحت کنه...شوگا تیشرت گشادی به جفتش داد تا اونو تن کنه...بعد از اون موزیک ارومی گذاشت و روی تخت خزید،جیمینو سمت خودش کشید و کمرشو به شکم خودش تکیه داد و سرشو تو گردن جیمین برد...
شوگا:خیلی بغلی هستی..حس میکنم شکمت بزرگ بشه نتونم خونه بمونم وگرنه همش باید از شدت کیوتیت ضعف کنم و گازت بزنم...
جیمین به سینه الفاش لم داد...
جیمین:تپلی بودن بهم میاد نه؟دوست دارم زودتر تولمون بزرگ شه که بتونم باهاش حرف برنم....
شوگا خندید و دستشو روی شکم جیمین به سمت پایین کشید...
جیمین با حس انگشتای بلند شوگا که به سمت زیر دلش میرفت شکمشو منقبض کرد و نفس عمیقی کشید...

My special omegaWhere stories live. Discover now