پارت ۲۰(رات)

5K 503 87
                                    

(ادیت شده)
با خوردن افتاب توی صورتم...غری زدم و رومو برگردوندم.دستمو روی تخت کشیدم و از خنکی تشک لبخندی زدم...کمی بعد با یاداوری چیزی سیخ روی تخت نشستم....

تشک خنکه....یعنی شوگا خیلی وقته بیدار شده و از تخت بیرون رفته...چرا صداش نمیاد...کجاست یعنی....

گوشیمو از روی عسلی برداشتم تا ساعتو چک کنم..صفحشو روشن کردم که با دیدن پیامی که برام اومده صفحه رو باز کردم....
روی نوتیف پیام کلیک کردم...

💜💜Dady💜💜
سلام بیبی کیوتم...این شمارمه... قبل از رفتنم توی گوشیت سیوش کردم...متاسفم که وقتی بیدار میشی نیستم...برات روی میز صبحونه گذاشتم...خانم چوی میاد و کارای خونه رو میکنه...پس دست به چیزی نزن...راستش من نصفه شب راتم شدت گرفت و مجبور شدم از خونه بیام بیرون تا گرگم بهت اسیب نزنه...چند روزی نمیام تا راتم تموم بشه...خونه خودت نرو،همونجا بمون....دوست دارم وقتی برمیگردم خونه باشی...ببخشید اگه قراره مارکت سرخ بشه و درد بگیره،گرگم میخواد با پیوند امگاشو مجبور کنه...نمیدونم گرگم باهات چجوری رفتار میکنه توی رات...میترسم اذیت بشی یا بزور بهت دست بزنه....قول میدم زود تر از چیزی که فکرشو میکنی خونه باشم...
دوست دارم جیمینی....شوگا
.
.
با صورت قرمز شده از خجالت دوباره زیر پتو رفتم...
چقدر مهربونه که رفته تا من اذیت نشم...واییی یعنی جایی رو داره که بمونه؟گفت نرم خونه...اون کجا میتونه بره اخه....
از جام بلند شدم و بعد از درست کردن سر و وضعم پایین رفتم...
توی اشپز خونه رفتم که زن پیری با دیدنم هینی کشید و عقب رفت...
هول کردم....
جیمین:ببخ...ببخشید اجوما..نمیدونستم اینجایین...
خانم چوی:عیبی نداره پسرم،تو جیمینی؟
اوهومی گفتم...
لبخندی زد...
خانم چوی:ارباب جوان گفتن من چند روزی که نیستن اینجا پیش شما باشم...من چوی هستم...خدمتکار خونه ارباب جوان...
خم شدم...
جیمین:من جیمینم....جفت شوگا
خانم چوی:بشین پسرم،خود ارباب براتون میز رو چیده بردن منتها سرد شد،براتون غذای جدید میپزم...
جیمین:نه نه...همونی که شوگا پخته رو بیارین من میخورم...
سری تکون داد و دوباره میز رو چید....
با اشتها شروع کردم به خوردن...چقدر خوشمزس،نمیدونستم دست پخت شوگا اینقدر خوبه...
وقتی تموم شد میز رو با هم جمع کردیم....
دوباره به اتاقم برگشتم و روی تخت خوابیدم،چند لحظه گذشته بود که بازوم تیر کشید،اخی گفتم و بهش نگاه کردم...مارکم سرخ شده بود و به شدت میسوخت....دستمو روش گذاشتم و دادی از درد کشیدم...
در اتاق باز شد و خانم چوی سراسیمه وارد شد...
خانم چوی:چیشده چیشده..
جیمین:ما...مارکمممممم اییییییی
خانم چوی:الفاتون توی راته،واسه همونه...نزارید گرگتون بیدار بشه...
سرمو تکون دادم،به حد مرگ درد میکرد...یعنی شوگا هم اینقدر درد داره؟
تیر شدیدی کشید که جیغ بلندی زدم،وای میسوزهههههه...
گوشیم زنگ خورد...برداشتم و با دیدن اسم dady سریع وصل کردم...
شوگا:جیمین،خوبی قربونت برم؟
جیمین:اخ نه...دستم داره کنده میشه...اخخخ
شوگا:اروم باش،من هرچی کاهنده میخورم اثر نداره،الهی بمیرم که درد میکشی،ببخشید جیمین...
جیمین:عیبی نداره...کجایی؟
شوگا:اومدم یه هتل بین شهری...نزدیک بوسانم...
جیمین:شوگا...اگه...اگه قراره راتت مجبورت کنه به رابطه،برگرد خونه...نمیخوام دستتو به هیچکس بزنی...
خندشو شنیدم...
شوگا:یه امگای رنگ برف تو خونمه...اونو ول کنم با کی رابطه داشته باشم‌؟نترس،اینجا هیچ امگایی یا بتایی نیست،طبقه اخرم،بویی حس نمیکنم....
جیمین:الان خوبی؟
شوگا:بدنیستم،مهم نیست من چجوریم،تو نباید درد بکشی...
جیمین:برگرد...همین الان برگرد خونه....
شوگا:‌نه جیمین،من گرگمو میشناسم....بیام خونه اذیتت میکنه...
جیمین:نمیکنه...من امگاشم....کاری بهم نداره...فقط بیا....
شوگا:نمیام....
عصبی شدم و داد کشیدم:مشکلت چیه؟اونجا بهت خیلی خوشمیگذره که مقاومت میکنی؟اصن گرگت منو بکشه،پاشو بیاااااا..
شوگا:نمیخوام گرگم زودتر از خودم بهت دست بزنه...الان توی راتم،اگه برگردم مجبورت میکنه میفهمی؟میخوای راهی بیمارستان بشی؟میدونی الفاها چقدر توی رات خشنن؟دوست داری از درد جون بدی؟من نمیتونم کنترلش کنم،رحمی نداره،میخوای اولین رابطتت پر از درد باشه؟دوست داری اینقدر بدنتو اسپنک کنه که خودتم خودتو نشناسی؟
و گوشیو قطع کرد...
گند زدم...گند زدم خدا....
بغض کرده گوشیمو توی دستم گرفتم،اون بخاطر من از نیازاش گذشته اونوقت اعصابشو خورد کردم....
هقی زدم...چیکار کنم؟
مارکم یه کوچولو درد داشت...
خاک تو سرت جیمین،روز اولی ببین چیکار کردی...
باید از دلش در بیارم،اره....
دوباره شمارشو گرفتم...
بوق....بوق....بوق
بعد از چهار تا بوق صداش پیچید....
شوگا:بله؟
جیمین:......
شوگا:چیزی شده جیمینی؟چرا حرف نمیزنی قشنگم؟....ببخشید،درد دارم و عصبی ام...نباید باهات اینجوری حرف میزدم....حالم خوب نیس جیمین،شرمنده...
جیمین:شوگا....
شوگا:جون دلم....
جیمین:ببخشید...
شوگا:چیو ببخشم نفسم؟
قطره اشکی از چشمم افتاد...
جیمین:من....من فقط فکر کردم اینجوری بهتره...هق...نمیدونستم ناراحت میشی...هق...دیگه...دیگه عصبیت نمیکنم....من...من...هق...تا حالا الفایی کنارم نبوده....نمیدونمرات...هق...چجوریه...ببخشید
...هق...من منتظرت میمونم تا برگردی...هق...اشتباه کردم خب؟...ناراحت نباش...من خیلی خیلی...هق...دوست دارم و نگرانتم....نمیخوام...هق...نمیخوام درد بکشی...اگه...اگه اینجوریه که میگی...هق...نیازی نیس بیای...من تا همیشه همیشه...هق...تو خونت منتظرت میمونم...تروخدا ازم متنفر نشو......
شوگا:........
ترسیده بلند تر گریه کردم،چرا هیچی نمیگه؟نکنه دیگه منو نخواد...
جیمین:شوگااااا...ببخشید....چرا چیزی نمیگی؟
با لحن ارومی گفت:فقط منتظرم نفسم گوشیشو از گوشش فاصله بده و بزاره صورتشو ببینم....

My special omegaWhere stories live. Discover now