پارت ۲۳(چانگ)

3.7K 411 56
                                    

(ادیت شده)
نامجون pov
از رفتن جین خیلی نمیگذشت که درو زدن...
سمت در رفتم....مردی پشت در بود....
نامجون:بفرمایید...
+ : تاکسی هستم،اقای کیم سوکجین نمیان؟
نامجون:اون چند دقیقس رفته...
+ :چطور؟من تازه رسیدم اخه....

نامجون:بزارین باهاش تماس بگیرم....

گوشیمو برداشتم که با دیدن شماره ای که بهم پیام داده بود قلبم ریخت...
(اوه مستر نامجون،امگای خوشکلت تو چنگ منه...خیلی دلم میخواد امتحانش کنم ولی زیادی پر سر و صداس،صدای جیغاش رو مغزمه...)
فاک!!!!بدبخت شدم...جیننننننننن!!!
سریع به شوگا زنگ زدم...
شوگا:بیبی الان میام....جانم مونی؟
نامجون:یو...یونگی.....
شوگا که میدونست حتما چیزی شده که نامجون داره اسم اصلیشو میگه،نگران شد....
شوگا:چیشده؟الو مونیییی.....
نامجون:جین...جینو دزدیدن...
شوگا:چیییییییییییییییی؟
هق زدم....داد بلندی کشیدم،اگه اون کثافت به بیبیم دست بزنه چی؟
شوگا:اروم باش،الان میایم اونجا خب؟میرم دنبال کوک میارمش،اون میتونه کمکون کنه.......
و تلفنو قطع کرد....
در خونه باز بود و اون مرد رفته بود....
سمت اتاقم رفتم...جینی!!اشکام رو صورتم میریخت..،اون عوضی دنبال انتقام از منه...اگه به جین صدمه بزنه چی؟
کنار در اتاقم نشستم و عطر کمی که ازش مونده بود رو نفس کشیدم....
میکشمش،اگه به چیزی که مال منه دست بزنه میکشمششششششش.....
.
.
.
جین pov
نمیدونم کجام،فقط ترسیدم،اگه بکشنم چی؟

در اتاق باز شد و یکی وارد شد،بوی گندی میداد و معلوم بود الفاس...
جلوی پام نشست...
* :اوپس،چطور میتونی اینقدر خوشکل باشی؟
خودمو عقب کشیدم....
جین:دست نزن بهم،چرا منو اوردین اینجا؟
* :با تو کاری ندارم بیبی،شاید فقط یه همخوابی عاشقانه،من خیلی بهتر از الفاتم توی سکس،دوست نداری امتحان کنی؟
سکته کردم....میخواد بهم تجاوز کنه؟نه....میمیرم ولی نمیزارم بهم دست بزنه.....
جین:برو عقب مردیکه عوضی‌،هیچ گهی نمیتونی بخوری....
نیشخندی زد...
* :فعلا کاری بهت ندارم،ولی اومدم یه خبری بهت بدم بیب...
سرشو جلو اورد....
* :بنظرت بچه اون حرومزاده با یه گروپ سکس میمیره؟
مات شدم....
جین:چی میگی؟
* :اون جینییییی...نگو نمیدونستی تازه حامله شدی،البته جنینه فعلا،فکر میکنم اگه سکس خشن داشته باشی بیفته نه؟چهار نفر خوبه؟پنج چی؟اوووف فکر کنم این تعدادا کمه....چند تا بادیگارد دارم؟۱۳ تا؟اوک....خودتو اماده کن که ۱۳ تا الفای غالب در انتظارتن کیوتی....

من حاملم؟یاد سکسای با نامجون افتادم،بغیر از اولی توی بقیش همیشه توم خالی شده....
دستمو روی شکمم کشیدم،یه توله اینجاست؟لبخندی زدم...
یاد دعوام با نامجون افتادم،دوتامون اشتباه کردیم...دستش خونی بود،چرا؟دلم بغلشو میخواد...الان که بهش گفتم ازت متنفرم میاد دنبالم؟نکنه دیگه دوسم نداشته باشه؟...

هقی زدم....اگه...اگه بخوان بهم تجاوز کنن چیکار کنم؟بچم میمیره....خودمو میکشم،اره!...فقط نامجون حق لمس کردنمو داره،خودمو میکشم....
روبه شکمم لب زدم...
جین:ببخشید فندوقم...ولی اگه بخوان باهامون کاری کنن،دوتامونو میکشم،بهتره نه؟اینجوری اپایی عذاب نمیکشه خب؟بیا خودمونو بکشیم ولی نزاریم اپایی ناراحت باشه...اون مارو خیلی دوست داره....ولی تنها کاری که ما میتونیم برای ارامشش بکنیم همینه باشه؟
.
.
.
کوک pov
با خنده ته رو زیر بغلم زدم و پرتش کردم رو تخت و خودمو انداختم روش...
ته با خنده جیغ زد
ته:ددددیییییی..چرا منو اوردی بیرون؟
کوک:لعنتی یکساعته تو وان نشستی هی میگم بسه سرما میخوری بلند نمیشی...
ته:سرما میخوردم یا نمیتونستی توی اب باهام چیز کنی؟
خندیدم....
کوک:تقصیر خودته،بعدم دلم سوخت تا نصفه فرو کردم توت فقط....درد داشتی...
ته:برو اونور....پاشم لباس بپوشم تو جنبه نداری.....
کوک:وای نمیدونی وقتی زیر دوش از لذت جیغ میکشی و اب خیست میکنه چقدر هوس انگیزی...
از خجالت قرمز شد...
هولم داد و سریع سمت کمد رفت و لباس پوشید...
لباسامو پوشیدم و اومدم برم سشوار رو بردارم که گوشیم زنگ خورد...
شوگا بود...
کوک:سلام شوگا...
شوگا:کوکککککک فقط برو خونه نامجون...زود باش،منم دارم با جیمین میام....
ضربان قلبم بالا رفت....
کوک:چیشده مگه؟!
شوگا:جینو دزدیدن....
مات شدم...
تهیونگ با تعجب نگام میکرد....
دست تهیونگو کشیدم و به سمت ماشین دوییدم....
تهیونگ:ددیییی کجااااااا؟
در باز کردم و نشوندمش...
سریع دوییدم و خودمم سوار شدم...
تهیونگ:اخخخخ...چرا اینطوری میکنی؟کمرم درد میکنه ها...
کوک:هییییس ته ته....باید بریم پیش نامجون،جینی گم شده....
داد زد:گمشده؟یعنی چی؟
شرمنده نگاهی بهش انداختم....
کوک:یعنی،احتمال میره که دزدیدنش...
سریع بغض کرد،اومد حرفی بزنه که ضعف کرد و بیحال رو صندلی لم داد....
کوک:چیشد بیبی؟
ته:هیونگمو دزدیدن...هق...بلایی سرش نیارن...هق....
با رسیدن جلوی خونه نامجون سریع پایین پرید و مث میگ میگ دویید تو خونه....
.
.
.
تهیونگ pov
صورتم خیس خیس بود...
وارد خونه شدم...
جیمین ترسیده توی کنجی وایساده بود و نفس نفس میزد،شوگا دستای نامجونو گرفته بود و سعی میکرد جلوشو بگیره...
نامجون:ولم کننننننن....میکشمش اون عوضیووووووو....
شوگا:اروم باش نامجون،لعنتی امگاهارو میترسونیییییییییـ...پیداش میکنم برات،سالم برش میگردونم....
کوک پشت سرم وارد شد...با شدت رایحه تلخی که به بینیش خورد اخمی کرد....
کوک:چیشده...
نامجون روی مبل نشست و دستای پر از خونشو دور سرش گرفت....
شوگا:کوک....چانگ جینو دزدیده...جین،اون بارداره...میترسیم بلایی سرش بیاره....
کوک:چانگ؟
شوگا:چانگ لیوون....پسر سهامدار شرکت مادرت که پدرتو کشت،یادته وکیل پدر نامجون ثابت کرد که قاتل اصلی اون بوده....چانگ بزرگ رو اعدام کردن..لیوون داره انتقام میگیره....

My special omegaWhere stories live. Discover now