پارت ۳۷(تولدت مبارک)

2.4K 300 79
                                    

شوگا ماشینشو جلوی در کمپانی پارک کرد و به سمت جیمین برگشت...
شوگا:جیمین از خودت کار نکش خب؟لطفا کمتر کار کن...
جیمین کمربندشو باز کرد و خندید...
جیمین:چشم عزیزم...این اخرین موزیکمه که این روزا روش کار میکنم،اینم اخرشه و تمومه...
شوگا بوسه محکمی روی پیشونی جفتش زد...
شوگا:مراقب خودت باش خب؟کارتم تموم شد تماس بگیر میام دنبالت عزیزم...
جیمین چشمی گفت و از ماشین پیاده شد و به سمت کمپانی رفت...شوگا تلفنشو برداشت و به کوک زنگ زد...
شوگا:کوک!!...چیشد...
کوک:تماس گرفتم گفتن سریع تر میان..کلید خونه تو پیش منه منم باید باشم حتما...منتظرم جین بیاد پیش تهیونگ...
شوگا:ته هنوزم با من قهره؟
کوک:نباشه؟عذر نخواستی ازش...
شوگا:کوک...تو ام؟
کوک:ببین درسته تو رفیقمی ولی من نمیتونم طرف ترو بگیرم وقتی باهاش بد حرف زدی...میدونی که کار اشتباهی نکرده بود و منم دخالت نکردم ولی نمیتونم بهش بگم بیاد اشتی کنه...
شوگا هوفی کشید...
شوگا:خیلی خب...با هدیه راضی میشه؟
کوک:فقط زودتر چون اگه امشب اشتی نکنه عمرا بیاد...
شوگا باشه ای گفت و تماس رو قطع کرد...
.
.
.
توی پاساژ تنهایی میچرخید و دنبال هدیه ای برای موچیش میگشت،هرچی فکر کرده بود نیمدونست برای جیمین چی بخره و این کلافش میکرد...
با صدای موبایلش،اونو از جیبش در اورد و تماس رو وصل کرد...
کوک:چیکارا کردی؟
شوگا:هیچی،دور خودم میچرخم و وقت تلف میکنم...
صدای خنده کوک رو شنید...
کوک:چرا مگه؟
شوگا:لعنتی نمیدونم برای هدیش چی بخرم..
کوک:میتونی براش یچیز ارزشمند بخری یا یچیزی که براتون خاطره انگیز بشه...اوه راستی،میتونی هم یه رقیب عشقی برای خودت بگیری...
شوگا:یعنی چی...
کوک:منظورم یه حیوون خونگیه،ولی اینو بهت پیشنهاد نمیکنم...از وقتی برای ته یونتانو گرفتم حس میکنم کلا به فراموشی سپرده شدم....
شوگا بشکنی زد...
شوگا:این عالیهههههه وای مرسی کوک خیلی ایده خوبی بود...
کوک:فقط ازت خواهش میکنم که سگ نگیری چون این دوتا امگا صدتا توله میندازن رو دستمون،اونموقع همشو میدم به تو و مجبورت میکنم بزرگشون کنی....
شوگا خندید و باشه ای گفت...
کوک:زنگ زدم بگم تیم دیزاین رسیدن و من نمیدونم باید چه رنگی رو انتخاب کنم...
شوگا:چون منو تو دوتا الفاییم که اولین باره همچین کارایی رو میکنیم...نمیدونم صورتی،زرد..ابی یا هر رنگی که به روحیه جیمین بخوره...
کوک اوکی گفت و بعد از خداحافظی تماس رو قطع کرد...شوگا خواست از پاساژ خارج بشه که با دیدن اون لباس تن مانکن سوتی زد و سریع داخل بوتیک پرید...بعد از خریدش اونو توی جعبه کادویی گذاشت و به سمت خونه کوک حرکت کرد....
.
.
.
تهیونگ pov
بعد از رفتن جین هیونگ بخاطر کاری که براش پیش اومد،روی مبل دراز کشیده بودم و با یونتان بازی میکردم...دیگه مثل همیشه روی شکمم نمیپرید و اینجوری مطمعن بودم که به تولمون اسیبی نمیرسه،همونطور که میخندیدم و عروسک یونتانو به سمتی پرت میکرد تا بره و بیارتش صدای در بلند شد...
تیشرتمو درست کردم و به سمت در رفتم،با دیدن شوگا پشت در پشت چشمی نازک کردم و درو باز کردم...
با دلخوری و لوسی سلام کردم که لبخندی بهم زد...
ته:برای چی اومدی اینجا...
جعبه ای رو به سمتم گرفت و مهربون نگاهم کرد...
شوگا:اومدم دونسنگ عزیزمو ببینم،اینم براش اوردم...
جعبه رو گرفتم و سرشو باز کردم،واییی چه خوشکلههه...یه پیراهن سفید-شیری حریر که دوختش شبیه پیراهنای یونان باستان هست و جلیقه مشکی که تضاد خوشکلی با اون پیراهن داشت توی جعبه بود...
نگاهمو سمت شوگا هیونگ کشیدم...
ته:اینا چین...
شوگا:اینا هدیه عذر خواهیه...امیدوارم هیونگتو ببخشی عزیزم...
خجالت کشیدم،بچه بازی در اوردم بودم و الان خیلی خجالت میکشیدم بخاطرش..
زمزمه کردم..
ته:نیاز نبود به هدیه...
شوگا روی موهامو بوسید...
شوگا:ته ته لوسم ازم دلخور شده بود و امیدوارم الان منو بخشیده باشه..هوم؟
ته:من...من...ببخشید هیونگی،نیاز نبود هدیه ای بگیری...
لبخند مهربونی زد و بغلم کرد..
شوگا:هیونگ قربونت بره عزیزم...مبارکت باشه تهیونگی،اینارو شب بپوش...
ته:شب؟...چخبره مگه؟
شوگا:تولد جیمینیه....اومدم دنبالت ببرمت براش هدیه بخریم...
ته:اخه به من چیزی نگفت که...
شوگا:خب یادش نیست عزیزم....قراره سوپرایزش کنیم...الانم بدو اماده شو،باید برت گردونم که اماده بشی بعدش...
ته باشه ای گفت و برگشت داخل تا اماده بشه و همراه شوگا بیرون بره...
.
.
.
شوگا در حالی که پشت تهیونگ راه میرفت،به گربه های اون پت شاپ نگاه میکرد و از رفتار بعضی هاشون دلش غنج میرفت...
تهیونگ:هیونگی هیونگیییی نگا چقدر شبیه توعهههه و بعد گربه ای رو بغل کرد و نشونش داد...
شوگا خندید و دستشو به سر بچه گربه کشید‌،بچه گربه با لوسی میویی کردم و دوباره چشماشو بست تا بخوابه...اون کوچولو واقعا شبیه شوگا بود...
تهیونگ:مثل تو همش خوابش میاد..اینو بخریم واسش؟
شوگا:این خیلی خوشکله ولی جیمینی حیوونای پشمالو رو دوست داره،بهتره یه گربه پرشین براش بگیریم...
تهیونگه باشه ای گفت و توله گربه رو توی خونش گذاشت..همونجور که بین قستمای مختلف میچرخید چشماشو میچرخوند و دنبال یه گربه پرشین بود...با دیدن یه توله گربه ذوقی کرد و به سمتش رفت...بی توجه به الفایی که به سمتش میومد خم شد و توله گربه رو بغل کرد،خواست به سمت شوگا بره که با سر به سینه ینفر برخورد کرد..اخی گفت و برگشت عقب تا ادم روبروشو ببینه...
- :اوپس..عذر میخوام...حالت خوبه؟
تهیونگ نگاهی سر تا پای فرد رو بروش انداخت،یه الفای بلند که چشمای سبز هیزش روی صورت تهیونگ بالا و پایین میشد...
تهیونگ سری تکون داد و خواست از کنارش رد بشه که الفا روبروش قرار گرفت...
- :کجا کجا...بمون یه کوچولو با هم حرف بزنیم،از این توله خوشت اومده؟من اطلاعات زیادی درباره این نژاد دارم...
تهیونگ:ممنون...نیازی نیست...
- :چرا؟...بهت نمیخوره بداخلاق باشی...
شوگا:به تو هم نمیخوره گه خور باشی...
و شونه مردو گرفت و کشیدش عقب...
شوگا:امر؟..چی میخوای؟
- :به تو چه...وکیل وصیشی؟
شوگا:اره...هستم...گمشو الانم...
- :الفاش نیستی نه؟پس مزاحم نشو..
شوگا:الفاش نیستم ولی از طرف پدر توله تو شکمش میتونم همینجا چالت کنم...
مرد نگاهشو روی ته اورد...اون بارداره؟لعنت...
- :خیلی خب...امگا و توله تو شکمش برای خودت..
و راهشو کشید و رفت...شوگا اخماشو باز کرد و به ته لبخند ارومی زد...
شوگا:ببخشید کوک زنگ زد گفت سر دیزاین خونه به مشکل خورده..خوبی؟
تهیونگ اوهومی گفت و بچه گربه رو بسمت شوگا گرفت...
ته:این کوچولو نازه نه؟پرشینم هست،مطمعنم جیمینی خوشش میاد ازش...
شوگا اوهومی گفت...گربه خمیازه ارومی کشید با ناز دمشو روی سینه ته بالا پایین کرد،گوشاشو پایین اورد و لیسی به دست تهیونگ زد...
شوگا:خیلی خوشکله،زود باش تهیونگی،کیکم باید سفارش بدیما..
ته:همین خوبه؟
شوگا اره ای گفت و دوتایی به سمت پیشخوان حرکت کردن...
.
.
.
.
.
کوک تقریبا کار خونه رو تموم کرده و همونجور که موهیتوی تو دستشو با نی مینوشید با گوشیش موزیک گوش میداد...نامجون جینو برده بود کمی بیرون بگردونتش و شوگا همراه ته رفته بود تا ته اماده بشه و بیارتش،کیک جیمین یکساعت پیش رسیده بود و کوک اونو توی یخچال جا داده بود،همچنین چانبک به همراه بیول راه افتاده بودند و مثل اینکه زودتر از همه میرسیدن....
با زنگ خوردن در سمتش رفت و درو باز کرد..با دیدن هوپ و چهار خدایان پشت در لبخندی زد و به داخل دعوتشون کرد...
هوپ:چه عجبی ما لبخند شمارو دیدیم...
کوک:رو مود خوبیم قدم نزن رو اعصابم...
هوپ چشمی چرخوند و به سمت مبل رفت،با دیدن دعوای لینو و هیونجین که با هم بحث میکرد هوفی کشید و نفری یدونه پشت گردنی محکم بهشون زد و از هم جداشون کرد...
هوپ:اخرش دوتاتو با دست خودم میکشم...دست از سر هم بردارین...
لینو نقی زد و روشو اونطرفی کرد....
هیونجین همونجوری که جای دست هوپ رو ماساژ میداد اعتراض کرد....
هیونجین:الهه ماه!...محکم تر میزدی...
هوپ نیشخندی زد و دستشو دراز کرد و محکم تو کوبید تو سر هیونجین...فیلیکس و بنگ چان پقی زیر خنده زدن و هیونجین سرشو تو دستش گرفت و جاشو عوض کرد...
کوک همونجور که میخندید سمت در رفت تا درو برای شوگا و ته باز کنه...
با باز شدن در فقط قامت شوگا پدیدار شد...
کوک:ته کو؟
شوگا:ملکه منتظره تا علیحضرت با کجاوه و خدمه ها برن دنبالشون..
کوک:یعنی چی...میگم ته کو...
شوگا:منم گفتم که...تو ماشینه منتظر توعه که بری بیاریش،منم این زبون بسته رو اوردم که ببرمش داخل تا اذیت نشه..
کوک کنجکاو خم شد تا کادوی شوگا رو ببینه که شوگا جعبه ی تو دستشو جابجا کرد...
کوک:حیوون خونگیه؟چی خریدی؟
شوگا:اره...گربست...برو اونطرف بیچاره خفه شد این تو...
و از کنار کوک رد شد و داخل رفت...
کوک با لبخند به طرف ماشین شوگا که تو حیاط پارک شده بود رفت و در ماشینو باز کرد،با خالی بودن ماشین اخمی کرد که دستایی از پشت سر چشماشو گرفت...
ته:سلام ددی عزیزم...
کوک:سلام قندعسلم...چرا نیومدی تو...
ته:شوگا هیونگ یه لباس برای ته ته گرفته،نمیدونم خوشکل شدم یا نه..گفتم بیای نظر بدی...
کوک دست جفتشو از روی چشماش پایین اورد و بوسه ای به کف هر دو دستش زد و به سمتش برگشت....واووو!!!!! اون شبیه پرنسای دهه ۹۰ میلادی شده بود...موهای ابیش که تقریبا رنگش رفته بود و تبدیل شده بود به موهای مشکیش با رگه ها و ته مایه های ابی،فرفری و بهم ریخته بود...لنز رنگیش توی چشماش بود و رژ هلوییش که باعث شده بود لباش برق بزنن باعث میشد کوک بیشتر به الهه بودن جفتش پی ببره...لباسش که بشدت به تنش نشسته بود و شلوار دمپاش رونای تپلی و خوشکلشو بغل کرده بود...

My special omegaWhere stories live. Discover now