پارت ۲۱(بیا تاهمیشه باهم زندگی کنیم الفای من)

4.9K 520 60
                                    

(ادیت شده)
۱ ماه بعد....
جونگکوک pov

امشب تولدمه،یک ماهه کنترل زندگیم از دستم در رفته،نمیدونم چیکار میکنم،نمیدونم چی میخورم،نمیدونم چی میپوشم..
از ته خبری ندارم،گوشیمو برداشتم...
شماره تهیونگ رو از نامجون گرفتم....

روی شمارش کلیک کردم....
بعد از سه تا بوق جواب داد....

تهیونگ:بله؟
جونگکوک:سلام...
تهیونگ:سلام؟
جونگکوک:جونگکوکم!!
تهیونگ:اممم....سلام...
جونگکوک:خوبی؟
تهیونگ:اره...شما خوبین؟
جونگکوک:خوبم...تهیونگ...امشب...امشب دارن همه جمع میشن خونه من،میتونی بیای؟
تهیونگ:چیزی شده؟
جونگکوک:تولدمه....میای؟
تهیونگ:چی؟...امشب؟...اممممم....خب...خب نمیدونم....
جونگکوک:جوابت نه هست؟تهیونگ!!!!!
تهیونگ:جواب چی؟
جونگکوک:منو تو فقط تا امشب وقت داریم...اگه جفت نشیم،جفت هر دومون عوض میشه...
تهیونگ :من....من هنوز فکرامو نکردم....
جونگکوک:میدونم وقت بیشتری میخوای برای بخشیدنم...ولی اخرین فرصتمون امشبه....ته!...امشب بیا...اگه جوابت مثبته بیا،من به کسی غیر از تو نمیتونم فکر کنم....دارم دیوونه میشم....بیا جفت بشیم بعد تا اخر عمرم عذابم بده،ولی نزار الفای دیگه ای صاحبت بشه...من...من منتظرتم خب؟تنها کسی که منتظرشم که بیاد تویی...حتی اگرم جوابت منفیه بیا تا یرای اخرین بار بغلت کنم...
تهیونگ:اگه...اگه بخوام جفت شیم...باید همین امشب مارکم کنی؟
جونگکوک:اره....
تهیونگ:من...من تصمیمو میگیرم...اگه خواستم جفتت شم میام...اگرم دیدم نمیخوام،بیا دیگه همو نبینیم....
جونگکوک:ته!!!!!!
تهیونگ:من باید برم....تصمیممو امشب میگیرم....خداحافظ...
جونگکوک:ته...من خیلی دوست دارم...خیلی زیاد!!...مراقب خودت باش...منتظرتم....اگه امشب بیای،قول میدم تا اخر عمرم دورت بگردم...اگرم نیومدی...همیشه به یادت میمونم...حتی اگه با یکی دیگه جفت شم  همه قلبم مال توعه....خداحافظ....

و قطع کردم....هوفی کشیدم و خودمو روی تخت انداختم...اگه نیاد...یعنی میشه نبخشه؟اگه...اگه جفت جدیدش اذیتش کنه چی؟اگه دوسش نداشته باشه؟....هه....از من بدتر که نمیتونه باشه،من با تمام وجودم تحقیرش کردم و اون فقط سرشو پایین گرفت....
یاد اولین دیدارمون افتادم.....الفاها جذبش شده بودن و من بی عرضه با سنگ دلی میخواستم بزارم بین اونا بمونه...فاک بهم...مشتمو بالا اوردم و محکم کوبیدم تو سرم...اخ!!
دستای تاینی و خوشبوش....چرا اینقدر ازش نفرت الکی داشتم...شلواراش که براش بلند بود ،رفتارخوبی که شوگا باهاش داشت.....بوی عطر بدنش که وقتی پیش من بود تماما تلخ بود....چقدر از حرفام ناراحت میشد که بوی لطیف بدنش تبدیل میشد به بویی به اون تلخی ولی از ترس چیزی نمیگفت....
گوشای خاکستری رنگش که بین موهاش تکون میخورد،توی گوشش صورتی بود و با هر ناله ای که میکرد خم میشد....ناله های هوس انگیزش،قوس کمرش،داگ استایل شدنش و همچنین رونای سفید و گوشت نرم بدنش،چشمای خمارش....فااااااااکک...یعنی کسی قراره بدن خوشکلشو بجای من تو بغل بگیره؟
بین ناله هاش اسم الفای دیگه ای رو صدا میزنه؟برای الفای دیگه ای ناز میکنه؟
توی هیتش کوکی صدام زد....
جونگکوک:کوکی!!...کوکی برات بمیره ته ته....
بغض کرده به شوگا پیام دادم که خدمتکاری واسه خونه بفرسته و گوشیمو پرت کردم طرفی....
بغضمو فرو خوردم و پتو رو دورم پیچیدم...من تا شب دووم نمیارم...
.
.
.
تهیونگ pov
وقتی بهم میگه دوست دارم قلبم تکون میخوره....
نمیدونم چیکار کنم...اگه جفتش شم و برگرده به قبلا چی؟اما دوسش دارم....اگه..اگه بخوام جفتش بشم یعنی باید امشب مارکم کنه و رابطه داشته باشیم؟...وای من خجالت میکشممممم....
با صدای در اتاقم به خودم اومدم...
نامجون هیونگ وارد شد...

My special omegaWhere stories live. Discover now