پارت ۶۲(اسیبی بهش نمیرسه)

1.8K 242 46
                                    

گرگ چشم قرمز روی پنجه هاش ایستاد،گوشای مثلثی شکلشو تکون داد و با جستی کوچیک روی تخت پرید،ته مثل همیشه با چشمای قلبی شکلش به گرگ الفاش نگاه میکرد و برای خزیدن بین خزهای مشکیش لحظه شماری میکرد...
تهیونگ:الفا...
Jk دمشو تکون داد و جلو رفت،بینیشو کمی تکون داد و پوزشو به پیراهن امگاش کشید...
Jk:درش بیار،زود...
و منتظر شد تا بالاتنه امگاش برهنه بشه،دوباره پوزشو جلو برد و اینبار شکم تخت امگاشو بویید،چشماش برقی زدند و زبون صورتیشو به شکمش کشید که بدن امگاش لرزید...
Jk:یه معجزه اینجاست...توله ای که خیلی وقته میخواستمش رو تو شکمت داری..
تهیونگ:اینسری ازش محافظت میکنم،قول میدم...به دنیا میارمش الفا..
و دستشو به گوش الفاش کشید،گرگ خرخری کرد و سرشو روی شکم امگاش گذاشت و با خیال راحت چشماشو بست..
Jk:بیشتر از تولمون باید مراقب خودت باشی...خوب بخور و خوب بخواب،به اون الفای حسودتم بگو من نمیخوام ترو بخورم اینقدر جلومو نگیره...وگرنه دفعه بعد استخوناشو خورد میکنم و بیرون میام...
تهیونگ:باهم دیگه در نیفتین لطفا...
Jk:نمیزاره من بیرون بیام و باهات وقت بگذرونم،ترو فقط مال بعد انسانیش میخواد و میترسه من بلایی سرت بیارم..
تهیونگ:تو به من اسیبی نمیزنی..من دوست دارم باهات وقت بگذرونم...
Jk:مطمعن شو همین حرفارو بهش میزنی و بهش میفهمونی که منم میتونم ترو پیش خودم داشته باشم..
و خودشو بالا تر کشید، با پوزش چونه تهیونگ رو بالا فرستاد و بینیشو به مارک جفتش رسوند،لیس های کوچیکی به مارکش میزد و نفس های داغشو توی گردنش میفرستاد...تهیونگ دستاشو دور گردن گرگ حلقه کرد و از موقعیتشون لذت برد...الفا با ملایمت امگاشو میلیسید و پنجه مشکیشو روی تنش حرکت میداد...تهیونگ بوسه ای به بینی الفاش زد و زیر پوزه گرگ رو نوازش کرد...گرگ پوزشو بالا داد و خودشو بالاتر اورد تا دسترسی تهیونگ به گلوش راحتر باشه..خرخری کرد و از نوازش امگاش لذت برد...
تهیونگ شکم الفارو دست کشید و انگشتای بلندشو بین خزای متراکمش تکون داد،گرگ ضعف کرده پاهاشو ازهم فاصله داد و روی کمر خوابید،زوزه ارومی کشید و دمشو تکون داد..تهیونگ با شادی بین پاهای الفاش خزید و توی بغل گرگ قرار گرفت،Jk پاهاشو دور تن ته محکم کرد و دمشو روی پاهای ته انداخت..
Jk:گرگ کوچیک من...تو و تولمون عزیزای منین پس خیلی باید مراقب خودتون باشین...
تهیونگ:چشم الفا...
Jk:به الفات بسپار بیشتر پیشت باشه،اینجوری میزاره منم بیام بیرون و با امگام حرف بزنم..
تهیونگ:میخوای تبدیل بشم؟کنار وی باش...
Jk:منو وی تمام روزامونو پیش همیم،همونجور که من میخوام پیش تو باشم،بزار وی هم گاهی وقتی با شوهرت وقت بگذرونه هوم؟
تهیونگ: باشه الفا..بوی خیلی خوبی میدی...
و سرشو توی گردن مخملی گرگ فرو کرد و نفس کشید..
Jk:نرفتی هنوز تا دکتر چکت کنه؟
تهیونگ:میرم..تازه باردار شدم و تولمون خیلی کوچیکه،زوده برای دکتر رفتن...
Jk:زود نیست..نمیخوام اتفاقی براتون بیفته امگا،لطفا برو تا از سلامتیت مطمعن بشی...تو دیگه نمیتونی نسبت به خودت بی تفاوت باشی،باید بیشتر از قبل به خودت اهمیت بدی...
تهیونگ:وقتی کوک رو دیدم بهش میگم تا ببرتم...نگرانم نباش...
Jk:چجوری نگران امگای قشنگم نباشم؟تو جفتمی ته،تو و وی تنها چیزی هستین که من دارم و جفتتون رو عاشقانه میپرستم...
تهیونگ:وی هیچوقت ازت شکایت نمیکنه،همیشه ارومه و خیلی کم پیش میاد بیقراری کنه.بخاطر اینکه تو خیلی مهربونی...
Jk:الفا با تمام وجودش از وی مراقبت میکنه و دوسش داره،اگه کوک نسبت بهت یه کوچولو داره سردی میکنه بگو تا دیوونش کنم...
تهیونگ:نیازی نیست،کوک همیشه حواسش هست و کم نمیزاره،اونم بعد دیگه توعه و مثل تو مهربونه...
گرگ دمشو به شکم امگاش کشید و لبای امگاشو لیسید...
Jk:خانوادمون با اومدن تولمون بزرگتر میشه..وی خیلی خوشحاله و همش زوزه میکشه..
تهیونگ:من هم خیلی خوشحالم که میتونم تولمونو توی خودم رشد بدم و بدنیا بیارمش...
Jkخرناس ارومی کشید و چشماشو بست،بعد از چند ثانیه دوباره تیله های سرخشو به صورت تهیونگ دوخت و لب زد...
Jk:من دیگه باید برم ته..وی داره بیقراری میکنه و صدام میکنه..زود به زود میام پیشت،تو بارداریت کنارتم...
تهیونگ سری تکون داد و پوزه الفاشو برای هزارمین بار بوسید...
تهیونگ:دوست دارمJk...منتظرت میمونم...مراقب خودت و وی  هم باش...
گرگ لیسی به لبای امگاش زد..
Jk:تو هم مراقب خودت و تولمون باش امگا...Jkعاشقته...
و ثانیه ای بعد جای خزهای مشکی رنگ گرگ تن عضله ای کوک دور بدن امگا حلقه شده بود..کوک با دقت به صورت امگاش خیره شد و بعد پیشونیشو بوسید...
تهیونگ:اینقدر باهم لج نکنین..چرا جلوشو میگیری اخه؟
کوک:گرگ بی خاصیت،نمیخوام بیاد پیشت..
تهیونگ:خب اون گرگته،من امگاشم،حق داره بخواد کنارم باشه..من دوسش دارم پس بزار ببینمش...
کوک:خیلی خب...باشه..دیوونم کرده دیگه...هم تو هم وی عاشقشین...
تهیونگ:وی رو دیدی؟
کوک:اوهوم..همش از خوبیای الفاش گفت،حسودیم شد...
تهیونگ قهقهه ای زد و با خنده جواب داد..
تهیونگ:به خودت حسودیت شد؟..
کوک:اره،اینکه هر دوتاتون اینقدر دوسش دارین عصبیم میکنه..
تهیونگ:تو و jk از هم جدا نیستین کوکی،جفتتون یکی هستین...باهم کنار بیاین،همونطور که وی نیاز داره با تو وقت بگذرونه و تو پیشش باشی کنم منم گرگتو میخوام..لطفا با هم لجبازی نکنین...
کوک:اوهوم..باشه...نمیدونم با اینهمه چنگی که میزنه بهم چطوری میتونه مهربون باشه،رسما دیوونس..
تهیونگ:بهت چنگ میزنه چون داری جلوشو میگیری،وگرنه خیلی مهربونه،وییی وقتی پیششم با اینکه تقریبا دو برابرمه اما اصلا نمیترسم ازش،خیلیم صافت و عاشقه..
کوک:بسه بسه..منم عاشقم،منم همینطوری دوست داشته باش...
تهیونگ به حسودی الفاش خندید و بوسه ای به لبای صورتیش زد..
تهیونگ:تو رو که بیشتر از هرچیزی دوست دارم ددی..تو علاوه بر الفام پاپای نی نیم هم هستی،یه توله ازت دارم چطور عاشقت نباشم؟
کوک لبخند پهنی زد و امگارو فشرد..
کوک:قربون تو و توله تو شکمت برم من...فردا زنگ میزنم به جین تا ادرس دکترشو بگیرم و بریم تا ببینتت..
تهیونگ هومی کشید و نوک انگشتاشو به سینه پهن و سفت الفاش کشید و خودشو لوس کرد،برخلاف جین که از همین اول بارداریش مودی و بداخلاق میشد،ته بشدت بغلی و لوس بود و تماما اویزون الفاش بود...کوک با کمال میل امگاشو همراهی میکرد و از مدام تقاضای بغل کردن ته غرق لذت میشد...
تهیونگ:بنظرت کوچولومون یه دختره یا پسر؟
کوک:نمیدونم بیبی،ممکنه هر کدومش باشه...
تهیونگ:تو دوست داری کدوم باشه؟
کوک:فرقی نداره ته..هرچیم باشه از بدن توعه و من دوسش دارم.ولی اممم..یه امگا باشه،یه امگا مثل تو...همینقدر دوستداشتنی و خوشکل باشه..
تهیونگ:من دلم میخواد یه پسر داشته باشم،یه الفای قوی که مهربون باشه...
کوک:اوهوم اینم خوبه...بیا دعا کنیم که به خوبی دنیا بیاد و بزرگ بشه،مهم نیست چی باشه..سعی کنیم یه ادم خوب بزرگ کنیم...کسی که بهش افتخار کنیم و دوسش داشته باشیم...
تهیونگ:هومم..
کوک سرش رو پایین برد و لیسی به زیر گوش امگاش زد و همون نقطه رو مکید،لباش رو روی پوست گردن امگاش کشید و زبونشو به نقطه نقطه گردنش کشید و بعد چونه کوچیک تهیونگ رو کمی گزید..نفس های تهیونگ کمی تند شده بودند و سرشو بالا برده بود تا فضای بیشتری به الفاش بده و با حس زبون الفاش میلرزید...کوک به جای قبلیش برگشت و پیشونی امگاشو بوسید و نرم زمزمه کرد..
کوک:بنظرت ممکنه مشکلی پیش بیاره؟انجام دادنش اذیتت نمیکنه؟
تهیونگ:نمیدونم دد...هنوز خیلی کوچولوعه و فکر نکنم بهش اسیبی برسه...
کوک:خیلی خب،اروم انجامش میدم..نمیزارم مشکلی برات پیش بیاد..
و لبشو به لبای خیس و سرخ امگاش رسوند...🔞🔞🔞اسمات🔞🔞🔞
تهیونگ هومی کرد و گذاشت کوک روش خیمه بزنه،سلطه الفاشو رو دوست داشت و گرگش کاملا از اینکه سنگینی سلطه الفاشو حس کنه راضی بود...
کوک با ملایمت لبای قرمز تهیونگ رو میمکید و با دستش کمر باریکشو نوازش میکرد،صدای خیس مکیدن لباشون به گوش میرسید و هر دو با لذت با لبای هم بازی میکردن..کوک زبونشو توی دهن امگاش فرستاد و با حس حلقه شدن لبای امگاش دور زبونش ضعف کرد...تهیونگ زبون الفاشو مک زد و کمی سرشو جلو و عقب برد تا ساکش بزنه..کوک سرشو عقب برد و چند بار روی لبای بسته امگاش رو زبون زد..بوسه ای به نوک بینیش زد و بعد چونشو بین دندوناش گرفت..تهیونگ سرشو دوباره عقب کشید و با حس گزیده شدن سیب گلوش نالید،کوک گازی به سیب گلوش زده بود و حالا سعی در کبود کرد بقیه گردنش داشت و همزمان دستشو توی شلوار امگاش برده بود و بوتای گردشو میمالید..تهیونگ چنگی به شونه الفاش زد و اخ ارومی گفت..کوک بالزهاشو بین انگشتاش بازی میداد و دست سردشو به رونای ته میکشید...
تهیونگ کمی الفاشو هول داد و روی شکم الفاش نشست و لباسشو بالا زد،دهنشو به پک های شکمش رسوند و لیسی بهشون زد و اونارو توی دهنش برد و خیسشون کرد...کوک هیسی کشید و منتظر موند تا امگاش به ارومی شکم سفتش رو کبود کنه..بعد اونو به کمر روی تخت خوابوند و کمی جلوی شلوارشو پایین کشید تا دیک امگاشو ببینه..تهیونگ با حس انگشتای الفاش روی دیک صورتیش شکمش رو داخل برد و تند نفس کشید...
کوک اونو بین دستش گرفت و کمی مالیدش،انگشتشو به سرش زد و به پیچ خوردن امگاش خیره موند..نیپل کمی برامده تهیونگ رو توی دهنش برد و مثل یه نوزاد مک های نامنظم و کوچیک و بزرگی رو بهش زد و به نفس زدن هاش گوش داد..همچنان که دیک امگاش رو بازی میداد به سمت شکمش رفت و زبون داغشو توی ناف کوچیک امگاش فرو کرد که ناله بلند تهیونگ جوابش رو داد،تمام شکم امگاشو بوسید و با لیسیدن دوباره سینه هاش سرش رو به شکم امگاش رسوند و لب زد..
کوک:توله پاپا یکم کوچولو تر بشو که اسیب نبینی...پاپایی یه کار کوچولو با اپا داره و زود تموم میشه،قول میدم اذیتت نکنیم..
و زیر شکمش رو بوسید،دیک هارد شده تهیونگ رو توی دهن برد و پر سر و صدا خوردش..تهیونگ موهای الفاشو توی چنگ گرفت و جیغ ارومی زد..کمی ساک زد و بعد بلند شد،شلوار و باکسرش رو بیرون اورد و به سمت امگاش رفت،کنار سرش دو زانو نشست و گردن امگاشو با دست گرفت،لبش رو بوسید و با ملایمت دیک بزرگشو توی دهن امگاش فرو برد..
کوک:خوب بخورش بیبی بوی..
تهیونگ دستشو به دیک الفاش رسوند و توی دهنش جابجاش کرد،روی شکم چرخید و بوتشو بالا داد،کلاهک دیک الفاشو مکید و پریکامشو خورد،بوتش رو به سمت الفاش گرفت و اسپنکی دریافت کرد و کمی جلو پرید..کوک به امگاش کمک کرد و دیکشو تا اخر به خوردش داد،توی دهنش ضربه زد و از گرمای دهن کوچیکش لذت برد...تهیونگ مثل گربه ها اونو لیس میزد وباهاش بازی میکرد..کوک به چهره کیوت امگاش خیره بود و از خوردن دیکش توسط دهن امگاش نهایت لذت رو میبرد..
تهیونگ با اشتیاق دیک بزرگ الفاشو خورد و بالزهاشو تماما توی دهنش مزه کرد..کوک دیکشو از دهن امگاش بیرون کشید،بوسه ای به لبای متورم امگاش زد و از جاش بلند شد،کاندومی رو بیرون اورد و توی دست امگاش گذاشت..تهیونگ رو دوباره به کمر خوابوند و بعد از بوسیدن لباش پاهاشو رو طرف بدن امگاش گذاشت..
کوک:هر وقت به اندازه کافی امادت کردم میتونی کاندوم بزاری برام..
و سرش رو پایین برد تا همزمان با خوردن امگاش اونو با انگشتاش اماده کنه..انگشتای کشیدش رو به اسلیک خوشبوی امگاش اغشته کرد و اونو لیس زد تا بخورتش..بعد تک تک انگشتاشو اروم توی سوراخ امگاش برد و سعی کرد تا جایی که میتونه امگارو با انگشتاش اماده کنه و از درد احتمالی که قراره بهش وارد بشه تا حدودی جلوگیری کنه..تهیونگ با نفس نفس نالید و به رون های ورزیده و درشت الفاش چنگ زد و سعی کرد از انگشتای الفاش که داشتن پروستاتشو فشار میدادن فرار کنه..جیغ ارومی زد و دوباره دیک الفارو توی دستاش گرفت و تلاش کرد حواسشو پرت کنه...کوک با بدجنسی پروستاتشو له میکرد و حتی اجازه درست نفس کشیدن به تهیونگ نمیداد...اما با نفس تنگی بیشتر پاهاشو فاصله داد و داد کلافه ای کشید..
تهیونگ:ا..الفا..اهه
کوک با نیشخند از روی بدن امگاش بلند شد و اجازه داد تهیونگ نفسی تازه کنه،ته سریع بسته کوچیک کاندوم رو باز کرد و بعد اونو با کاندوم پوشوند...کوک کمی عضو امگاشو توی دستاش مالید و کمکش کرد به پهلو بخوابه،بعد دستشو رو زیر رون امگا انداخت و پاهاشو از هم فاصله داد،کمی لوب هلویی رو به سوراخ بازشده امگاش زد و با گرفتن کمر باریکش کم کم دیکشو داخل بدن امگا فرو برد..تهیونگ به محلفه زیر تنش چنگی زد و جیغ کشید..
تهیونگ:هنوزم..برام بزر...اییییی..بزرگیییی..فاک درد..دارههه...
و سرشو به تشک کوبید..کوک پشت گردن خوشبوی امگاش رو بوسه میزد و اروم کارشو پیش میبرد تا امگاش بتونه تحمل کنه...
کوک:هییش،اروم بگیر بیبی..نفس بکش و روی لذتش تمرکز کن،کمی تحمل کن تا سوراخت منو تو خودش جا بده..
تهیونگ سری تکون داد و منتظر شد الفاش ضربه های ارومشو شروع کنه،با تکون خوردن الفاش چشماش گشاد شدن وبا درد به بازوی الفاش چنگ زد و جیغ کشید..
تهیونگ:نم..نمیتونم..اهه..درد دارم...نکننننن..
الفا تند تند باشه ای گفت و عضوشو اروم بیرون کشید...سوراخ ملتهب شده و قرمز امگا نشون میداد مدتی رابطه نداشتن چقدر تنگش کرده که حالا حتی نمیتونست ضربه های اروم رو تحمل کنه..الفا با مهربونی سوراخ امگاشو مالید و کمی بعد دوباره واردش شد،از همون اول نایستاد و ضربه زد ..ته اماده جیغ زدن بود که با ضعف ناله کرد و زیر دلش تکون خورد،کلاهک دیک الفاش توی هر ضربه محکم به پروستاتش میخورد و نفسشو میگرفت...
کوک با صدای بم شده اش نفسی گرفت و پرسید...
کوک:اهه..الان بهتره؟...فاک چقدر گرمه..
تهیونگ:اره..ددی،بیشتر بهم بدش..اه.
و بوتشو عقب داد تا دیک الفاشو بیشتر حس کنه..کوک کمر امگاشو ول کرد و یکی از دستاشو به شکم امگا رسوند و جایی که حدس میزد رحمش باشه رو مالید...امگا که با اینکار غرق لذت شده بود لرزید و سرشو به عقب برگردوند و بوسه ای خیس رو با الفاش شروع کرد..
الفا مدتی ضربه زد و چند پوزیشن متفاوت رو باامگاش امتحان کرد،بعد دیک صورتی و خوشکل امگاشو توی دست گرفت و هندجاب داد تا بتونه به خوبی کام بشه..امگا کمرشو از تخت فاصله داده بود و نفس نفس میزد و ناله های بلندش نشون از لذتی بود که تجربه میکرد..کمی بعد هر دو ناله ای کردند و کامشون بیرون پاشید،تهیونگ شکم و بخشی از سینه الفاشو رنگ کرد و کوک کاندومش رو از کام سفید رنگش پر کرد...
🔞🔞🔞پایان اسمات🔞🔞🔞
کوک بعد از پاک کردن کام امگاش و دور انداختن اون جسم پلاستیکی از اتاق خارج شد،شکلاتی رو به همراه لیوان ابی برداشت و کتری برقی رو به برق زد..به اتاق برگشت و با دیدن ته لبخند مهربونی زد‌،کمکش کرد تا بشینه و بعد شکلات رو به خوردش داد،لباسی رو تنش کرد و بوسه های متعددی رو به جای جای بدنش زد،در اخر ناف کوچیکشو بوسید و از جاش بلند شد..
تهیونگ:کجا میری...
کوک:اب گذاشتم جوش بیاد تا برات نودل درست کنم که ضعف نکنی..زود برمیگردم..
و تهیونگ رو تنها گذاشت،تهیونگ بین روتختی های خنک دراز کشیده بود و درد سوراخش نمیزاشت روی پاهاش بلند بشه،ناله ای کرد و الفاشو صدا زد..کوک کاسه نودل رو دست امگاش داد و کمی شلوارشو پایین کشید،از پاتختی کرم بیحس کننده رو برداشت و به مقعد امگاش زد و با انگشت مالید تا ارومش کنه...بعد روی تخت رفت و امگاش بغل گرفت و به خوردنش خیره شد...
کوک:دردت بهتر شد؟
تهیونگ با لپای پرش سرشو تکون داد و با کیوتی نگاهشو به چشم الفاش داد،کوک خندید و قربون صدقه امگاش رفت...
.
.
.
.
میونگ دستشو دور کمر دونسنگ امگاش حلقه کرد و با مهربونی سرشو بوسید..دستشو گرفت و انگشتاشو توی انگشتاش حلقه کرد..
میونگ:ببخشید که توی هیتت اوردمت خرید،تنهایی از پسش برنمیومدم..
مینسوک لبخندی زد و سرشو تکون داد..
مینسوک:عیبی نداره نونا،بیا بریم..
و وارد فروشگاه شدن،بخاطر هیت بودن پسر اخر شب رو برای خرید انتخاب کرده بودن به همین دلیل فروشگاه خیلی خلوت بود،سبدی برداشتن و بین قفسه ها شروع کردن به چرخیدن تا مواد مورد نیازشون رو تهیه کنن..
میونگ:کنارم راه بیا،ممکنه کسی مزاحمت بشه،نترس،نونات حواسش بهت هست...
و دوتایی مشغول خرید کردن شدن،میونگ سمت قسمت غلات رفت تا کمی برنج قهوه ای و رشته برداره و مینسوک از کنار خواهرش رد شد تا دنبال خمیر لوبیا بگرده،قفسه فروشگاه رو دور زد و وارد قسمت ارد و ادویه ها شد،چشماشو چرخوند و با دیدن بسته های بزرگی که طبقه بالا بودند اه از نهادش بلند شد..جلوی قفسه ایستاد و خواست دستشو بالا ببره که توی بغل کسی فرو رفت و دستی دور شکمش حلقه شد.ترسیده از جا پرید و خواست جدا بشه که حلقه دستش تنگ تر شد و بینی فردی به گردنش چسبید..با ترس به دست مردونه ای که بدنشو بغل گرفته بود نگاه کرد و چنگی بهش زد...
- :ششش...اروم باش امگا،کاریت ندارم،الفا هیچوقت به جفتش اسیب نمیزنه...
سوک چشماشو پایین برد و با دیدن ربان قرمزی که دور انگشتش بود پاهاش لرزید،ناخوداگاه ضعف کرد و چشماش پر شد..ال..الفاش؟
------------------------------------------------
‌های کیوتیا...
بابت تاخیر توی اپ عذر میخوام،پارت اماده نبود،الانم دوسش ندارم و بنظرم بد شده ولی اینطوری مجبور بودم پاک کنم و از اول بنویسم که خیلی طول میکشید...
بهش عشق بدین و منو با کامنتاتون خوشحال کنین قشنگا💕
دوستون دارم ..ووت و کامنت یادتون نره😍

My special omegaWhere stories live. Discover now